#می_گل(جلد_دوم)_پارت_63

می گل خجول شد باید جواب میداد تا مبادا جای مبهمی باقی بمونه
-گلاره!
-چیکارش داشتی؟
-میخواستم بهش بگم به آراد بگه دور و برم نیاد...
-خب؟
-هیچی...اولش که گفتم تو بیمارستانم و باردارم...داشت سوال جوابم میکرد که شما اومدید تو...
شهروز لبه ی پنجره نشسته بود..پاهاش و خم کرده بود و گذاشته بود رو لبه ی پنجره....ارنجش رو روی رون پاش
گذاشته بود و کف دستش و گاز میگرفت و به می گل نگاه میکرد!عصبانی بود؟؟؟نه غیرتی بود...نا خودآگاه گفت:از
لحظه اولی که خوردی زمین خونریزی داشتی؟!
می گل گیج از سوالی که ربطی به جریان نداشت با صدای نا مطمئنی گفت:آره...
-بعد نشستی تو ماشین اون؟؟با همون وضع؟؟؟بعد وقتی پیاده شدی.....وقتی پیده شدی.....
می گل یاد اون صحنه افتاد..خودش هم خجالت کشیده بود..اما چکار میتونست بکنه؟
حرفش و قطع کرد..احساس کرد الان شهروز از عصبانیت منفجر میشه.
-نه..نه...به این شدت نبود که...!!!
دروغ گفت...باید دروغ میگفت تا شهروز آروم بشه...با این غیرتی که از خودش نشون داده بود اگر دروغ نمیگفت
حتما یه اتفاقی میافتاد...کمترینش قهر شهروز بود..نه..اون غیر از شهروز کسی و نداشت..همین الان مثلا بهترین
دوستش با قهر رفت!

romangram.com | @romangram_com