#می_گل(جلد_دوم)_پارت_62

-شهروووووز!
لحن صلح طلبانه ی می گل باعث شد به سمتش برگرده!
-شهروز به خدا من مثل ترگل نیسم...من خیانت نکردم....چرا مثل بچه ها سکوت میکنی..خب بپرس شاید من
جوابی داشتم!
شهروز خواست روش و برگردونه..مثل هر موقع دیگه ای که بهش خیانت شده بود و اون بدون پرسیدن سوالی همه
چیز و تموم کرده بود..اما اینبار فرق میکرد..اینبار پای یه فسقلی در میون بود...باید گوش میداد...شاید واقعا دلیل
قانع کننده ای بود!
با چشمهاش به می گل خیره شد..می گل فهمید که وقت حرف زدنه!
-اومده بود دم دانشگاه..میخواست باهام حرف بزنه!
-بار اولش بود؟
-نه...یه بار دیگه هم اومده بود!
-خب؟!
-اونبار باهاش صحبت کردم..گفتم با هم ازدواج کردیم.. 4
-گفتی بارداری؟
-نه!!نگفتم..اما گفتم ازدواج کردیم..باز دیروز اومد دم دانشگاه....تا دیدمش اومدم مسیرم و عوض کنم خوردم
زمین!اون هم من و برداشت اورد اینجا..تو اون گیر و دار میتونستم بگم من و نیاره؟..
-اونی که دیروز باهاش تلفنی حرف میزدی تا من و دیدی قطع کردی کی بود؟؟؟

romangram.com | @romangram_com