#می_گل(جلد_دوم)_پارت_6
میشه بچه رو ول کرد دست پرستار و کارای خودت و کرد؟شهروز هم یه چیزی میگه ها!!!ولی شهروز گناه
داره...یادمه با حسرت و التماس ازم خواست حتی اگر دوستش ندارم و نمیخوام باهاش باشم...بچه رو به دنیا بیارم و
بدم بهش...منم که دوستش دارم...مگه میشه قید بچه رو بزنم؟نه..من هم شهروز و میخوام هم بچه ام
و....!!لیلی:هوی...استاد اومده تو هپروت به سر میبریا!!!با این آلارم حواسش رفت سر کلاس و سعی کرد شیش
دونگ گوشش باشه و استاد..نمیخواست به خاطر این بارداری درسش افت کنه...باید به لیلی نشون میداد هر دوی
اینها با هم میسره!!!بعد از اون کلاس که کلاس آخر بود می گل از لیلی خدا حافظی کرد تا بره دکترلیلی:مگه با من
نمیای؟-نه...باید برم دکتر با شهروز دم مطب قرار دارم!-خب تا دم مطب باهات میام..می گل لبخند زد...خوشحال
بود از اینکه تنها نیست!!!لیلی براش دوست خوبی شده بود..البته با یکی دو تا دختر دیگه هم دوست بودن..اما
ناخودآگاه با لیلی بیشتر از بقیه دم خور شده بود!شایدم چون لیلی هم تو این شهر تنها بود..البته جریان زندگیش و
براش تعریف نکرده بود...اما به لیلی گفته بود پدر مادرم مردن ومن فقط شهروز و تو این دنیا دارم!!تا دم مطب
گهگاه براش از این میگفت که بچه دست و پای ادم و میگیره و...تو هنوز سنت کمه و...به مطب که رسیدن لیلی
گفت:شوهرت نیومده؟می گل نگاهی بهش انداخت..واژه شوهر براش کمی عجیب بود اون و شهروز هنوز با هم
نسبتی نداشتن...یعنی اگر لیلی این و میفهمید چه فکری میکرد؟-هوی..با تو ام..نیومده ,باهات بیام تو!می گل چشم
چرخوند..ماشین شهروز اینقدری تابلو بود که با یه نگاه بتونه ببینتش..وقتی ندید در جواب لیلی گفت:نه...فکر کنم
نیومده...-پس باهات میام تنها نباشی..منم که کاری ندارم..فکر کن رفتم نشستم تو خونه!!!هر دو وارد مطب
شدن...می گل به سمت میز منشی رفت و لیلی هم دنبالش راه افتادمی گل:سلام !-سلام -وقت داشتم برای ساعت 4
و نیم!منشی نگاهی به دفترش انداخت و گفت:خانوم ضیایی؟-بله...-پرونده دارید؟-نه!-اسم-می گلمنشی بدون
romangram.com | @romangram_com