#می_گل(جلد_دوم)_پارت_5

ای که داشت میخورد و کوبید رو میز و داد زد:چی؟؟؟ می گل لبخند زیبایی زد و سعی کرد عشقش به شهروز و تو
لحنش بگنجونه و گفت:خب مگه چیه؟-مگه چیه؟؟؟احمق!!تو با بابات ازدواج کردی؟بچه دار هم شدی؟خیلی خوش
خیالی که نمیخواستید ولی شده...اتفاقا اون خوب با برنامه ریزی پیش رفته!!!سنش داره بالا میره..خواسته زودتر بچه
دار بشه !-نه..اینطوری نیست..واقعا نا خواسته بود.ولی روش نشد جریان و تعریف کنه...فقط به همین اطلاعات
بسنده کرد!-خیلی خوش خیالی تو!!!پاشو,پاشو بریم سر کلاس دیر شد..خیلی مشعوف شدم از شنیدن این همه خبر
دست اول اون هم به یکباره!!!می گل کیفش و از روی میز برداشت و دنبال لیلی حرکت کرد!-اما من مطمئنم
ناخواسته بوده!!شهروز من و خیلی دوست داره...خودشم وقتی فهمید شوکه شد..الانم خیلی هوام و داره!-همین
دیگه...هوات و داره که یه وقت بهت سخت نگذره بگی بچه رو نمیخوام...وعده پرستارم برای همین بهت داده...فکر
تورو هم نکرده که درس و دانشگاه داری..این همه درس خوندی یه همچین دانشگاهی یه همچین رشته ای قبول
شدی... 4-5ماه دیگه که شکمت اومد بالا و سنگین شدی نمیتونی دیگه ادامه بدی..یه مدت باید برای زایمان
مرخصی بگیری...بعدم فکر میکنی قبول کنه بچه رو از بچگی پرستار نگه داره؟اول بهونه میاره کوچیکه مادر
میخواد..بعدم که چند وقت خودت نگهش داشتی تو گوشت میخونه درس به چه کارت میاد و..بچه مهمتره و...زندگی
باید بکنیو....از درس خوندن میندازتت!!!می گل کمی فکر کرد و در حالی که هر دو وارد کلاس میشدن گفت:نه
بابا..میدونی شهروز چقدر تلاش کرد من درس بخونم دانشگاه قبول بشم؟؟؟-اینم از سیاستشه!!!تا اعتراض کنی
میگه من همه تلاشم و کردم تو بری داشنگاه..دیدی که!!!اما اتفاقه دیگه افتاده!!!بچه واجب تره یا درس؟؟در حالی که
روی صندلیهاشون نشستن لیلی ادامه داد:به نظر تو کودوم واجب تره؟می گل کمی فکر کرد...احساس کرد بی راه
هم نمیگه...برای اون خیلی زود بود مامان بشه!هنوز خیلی راه در پیش داشت...* بگی نگی گرفتار بچه میشم...مگه

romangram.com | @romangram_com