#می_گل(جلد_دوم)_پارت_57

خودش اینطوری امید داد
*تا سه نشه بازی نشه..خب این آخریش بود خدارو شکر!!!اما هیهات که آخریش نبود..تازه شروع ماجرا بود!
*****
صدای زنگ مبایلش به خودش اوردتش...با نگاه به صفحه گوشی که تو تاریکی اتاق بیشتر خود نمایی میکرد متوجه
شد لیلیه
-بله؟
-سلام..!
صداش پر از هیجان بود!...دقیقا بر عکس می گل.
-با آراد حرف زدی؟چی شد؟
-نه..
-حرف نزدی؟؟چرا؟؟باز خودت و لوس کردی؟
-لیلی ...من بیمارستانم!
-ها؟؟؟!!!چرا؟؟؟
می گل ماجرا رو مختصر برای لیلی تعریف کرد.
-بچه موند؟
تو چه پدر کشتگی با این بچه داری؟
-خب بابا داد نزن..همینجوری پرسیدم!حالا حال خودت چطوره؟؟تا کی باید بیمارستان بمونی؟؟خدا رو شکر امتحان

romangram.com | @romangram_com