#می_گل(جلد_دوم)_پارت_55
پرستار به نقطه ای نگاه کرد و گفت:دکتراومد..از خودش بپرسید! 1
شهروز مسیر نگاه پرستار رو دنبال کرد و چشمش روی دکتر ثابت موند.به سمتش رفت..دکتر خود می گل نبود..اما
حتما دکتر بود دیگه!
-سلام خانوم دکتر..
-خانوم دکتر جلوی ایستگاه پرستاری ایستاد بعد از سلام کوتاهی که در جواب شهروز گفت شروع کرد با پرستار
صحبت کردن...پرستار توضیحات تخصصی برای دکتر داد و با پرونده ی می گل اون رو تا اتاق می گل همراهی کرد!
وارد اتاق که شدن می گل داشت با تلفن حرف میزد با باز شدن در سراسیمه دکمه قرمز رنگ رو فشار داد و به 5
نفری که وارد اتاق شدن نگاه کرد
شهروز شک کرد...
*با کی حرف میزدی عوضی؟
دکتر:سلام دخترم..خوبی؟؟ماشالله چقدر تو نازی!
می گل در حالی که چشم از چهره گر گرفته شهروز بر نمیداشت گفت:ممنون!
دکتر حرف میزد..اما نه می گل میفهمید چی میگه نه شهروز..هر دو به یک چیز فکر میکردن..شهروز به اینکه می
گل خیانت کرده...می گل به اینکه شهروز داره فکر میکنه بهش خیانت کردم!
دکتر:می گل جان..گوشت با منه.حالا وقت داری شوهرت و نگاه کنی...میگم الان درد که نداری؟
می گل سرش و تکون داد یعنی نه!
دکتر:خیلی خب..از رو همین سونو همه چیز مشخصه..اذیتت نمیکنم ببرمت سونو...تا فردا دوباره بریم...ببین
romangram.com | @romangram_com