#می_گل(جلد_دوم)_پارت_53
بود....آراد پوزخندی زد و گفت:تحویل شما...
این و گفت و به چشم بهم زندنی تو پیچ پله ها نا پدید شد!
شهروز تکانی خورد و وارد اتاق شد!چشمهای اشکبار می گل به سمتش برگشت. 9
-شهروز....سلام!
شهروز فقط پره های بینیش و باز و بسته کرد...با حرص و عصبانیت گفت:سلام..ترگل خانوم...خوبی؟!!
می گل به آنی گریه کردن رو فراموش کرد با دهان باز شهروز و که ترگل خطابش کرده بود نگاه کرد!
-چیه؟؟؟تعجب داره؟از همون قماشی دیگه...خیانت تو خونتونه!
این و گفت و بیرون رفت!
می گل شوکه از حرفهای شهروز به در بسته خیره موند...یهو یاد آراد افتاد..اما اون که رفته بود...خیلی وقت بود رفته
بود..از وقتی بستری شد رفت...با کف دست به پیشونیش کوبید..عوضی...نرفته بوده...وایستاده شهروز
ببینتش...آشغال...عوضی!
شهروز به سمت پرستاری رفت..سلام کرد و به پرستاری که مشغول نوشتن چیزی بود گفت:میخواستم حال مریض
اتاق شماره 421رو بپرسم
پرستار بدون اینکه نگاهش کنه گفت:چه عجب نگران شدی...!!
شهروز با گیجی نگاهش کرد...این یعنی چی؟؟مگه چند ساعته می گل اینجاست که این میگه چه عجب!خب به
محض اینکه می گل زنگ زد خودم و رسوندم دیگه!!!
پرستار که سنگینی حضور شهروز و حس کرد سرش و بلند کرد و نیم نگاهی به شهروز کرد..اما دوباره سرش و
romangram.com | @romangram_com