#می_گل(جلد_دوم)_پارت_49

اراد به سمتش رفت زیر بازوش و گرفت...گرمی مایع گرمی که لباس می گل و خیس کرد نوید خبرهای ناگواری
میداد با حرص دست آراد و پس زد و گفت:ولم کن..عوضی...!
آراد در حالی که سعی کرد می گل و از روی زمین بلند کنه زیر لب غرید:وقت لجبازی نیست بچه جان!!!
می گل که حالا رد اون مایع روی ساق پاش بیشتر عذابش میداد در حالی که به پهنای صورت اشک میریخت به آراد
تکیه داد و گفت:من و ببر بیمارستان! 7
آراد در حالی که ماشن و به حرکت در میاورد زمزمه کرد..همین کار رو دارم میکنم!
می گل روی ویلچر در حال گریه و آراد پشت سرش با عجله وارد سالن شدن....می گل با یاد اوری تشک خونی
ماشین و ابروریزی که جلو آراد شده بود و پوف آراد و سر تکون دادنش و گفتن "اشکال نداره میبرمش
کارواش"گریه اش شدت گفت...پرستار به سمتش خم شد و گفت:گریه نکن...انشالله که چیزی نیست...اما خود
پرستار هم میدونست با ایشالله و ماشالله کار درست نمیشه!
پرستار می گل و به سمت اورژانس برد . رو به آراد گفت:شما برید پذیرش!
آراد ایستاد و دور شدن می گل و تماشا کرد.
*لعنتی....دردسرهاش برای منه!!!
کارهای پذیرش و انجام داد و با پرس و جو از پرسنل می گل و تو اتاق سونو گرافی پیدا کرد..همچنان به پهنای
صورتش اشک میریخت!
به سمتش رفت...چند تا خانوم دیگه هم منتظر نوبت بودن...دستش و تو دستش گرفت و گفت:درد داری عزیزم؟
می گل در ا وج گریه با هق هق سرش و که تا آخرین حد پایین انداخته بود بالا اورد و گفت:به من نگو عزیزم!

romangram.com | @romangram_com