#می_گل(جلد_دوم)_پارت_46

-بسه...از اون یه بخش چقدر سوال میاد؟؟یکی؟؟؟ دو تا؟؟؟اونهارو جواب نده!!!!
چراغ و خاموش کرد و به سمت اتاقش رفت!
بعد از رفتن شهروز می گل کمی صبر کرد...وقتی مطمئن شد شهروز رفته چراغ مطالعه اش رو روشن کرد و دوباره
شروع به درس خوندن کرد!
اون روز اخرین امتحانشون رو هم دادن..تو این مدت به لطف سنگینی درسها لیلی نتونسته بود زیاد رو مخ می گل راه
بره و به همین خاطر هم می گل و شهروز زندگی آرومی و گذرونده بودن!می گل که زودتر امتحانش تموم شده بود
توی راهرو منتظر لیلی موند..کاری که خود لیلی ازش خواسته بود...با ظاهر شدن لیلی تو درگاه در از روی لبه پنجره
بلند شد و هر دو به هم پیوستن و از در بیرون میرفتن.....به لطف برف سنگین شب قبل همه جا یخ زده بود..می گل
سعی میکرد با احتیاط قدم برداره تا به آژانس کنار دانشگاه برسه مبادا اتفاقی بیافته و شهروز سر لج بیافته و نزاره
بیاد دانشگاه!
-بچه رو چیکار کردی؟
-لیلی توروخدا....چیکارش باید بکنم؟
-تو میتونی بری ازش شکایت کنی!
-تو امتحان میدادی یا فکر میکردی به من چی بگی؟؟؟یه مدت درس میخوندی کاری به کارم نداشتی خیلی خوب
بودا!!!
لیلی نگاهی با دلخوری بهش انداخت و گفت:داری خودت و بدبخت میکنی..مردم 12سال با هم زندگی میکنن
جرات نمیکنن بچه دار بشن..اونوقت تو!!!

romangram.com | @romangram_com