#می_گل(جلد_دوم)_پارت_45

بعد از بیرون اومدن از اتاق اولین کاری که کرد اب خنکی به دست و صورتش زد...برای اینکه هیجانش و کم
کنه...حس معتادی رو داشت که در حال ترک بود..نیاز داشت..مثل همیشه..بیشتر از همیشه...کنار اب بود و از
خوردنش منع شده بود..یک لحظه فکر پلیدی تو ذهنش نشست..اما فقط 1لحظه بود..زود از سرش بیرونش کرد..
*خیانت نکن...اون داره بچه تورو پرورش میده...تو به خاطر بچه ات ازش دوری میکنی...پس نکن کاری رو که اگر
باهات بکنه ناراحت میشی!!!
رفت و روی کاناپه ولو شد و مشغول دیدن فیلم...وقتی تیتر پایانی فیلم شروع شد...ساعتش و نگاهی انداخت!ساعت
1و نیم بود...به سمت اتاقش رفت با دیدن نوری که از اتاق می گل بیرون میومد راهش و کج کرد...می گل همچنان 5
داشت روی میز تحریر درس میخوند!خودشم نفهمید چرا عصبانی شد..دلش نمیخواست می گل اینقدر خودش و
اذیت کنه..در و آروم باز کرد....با صدایی که سعی داشت عصبانیتش و کنترل کنه گفت:نمیخوای بخوابی؟؟؟حالا 02
نشو...چی میشه؟
می گل سرش و بر گردوند چشمهاش قرمز و پف کرده بود
-یه بخش دیگه مونده!
-از اون موقع تا حالا نشستی؟؟؟یه کم راه برو...یه چیزی بخور..
-اینقدر گرم درس خوندن بودم یادم رفته!
شهروز نفسش و از بینی بیرون داد .
-بگیر بخواب دیگه!!
- 1بخش..

romangram.com | @romangram_com