#می_گل(جلد_دوم)_پارت_42

میشی!!! شهروز با انگشت اشاره اش روی بینی می گل زد و گفت:پس عصبانیم نکن...می گل خواست از خودش دفاع
کنه...اما بهتر دید سکوت کنه!فعلا موقعیتش نبود!
سر میز غذا که می گل خیلی رویایی چیده بودتش و با اون رزهای قرمز رویای تر هم شده بود...وقتی می گل غذاش
و تموم کرد رو کرد به شهروز و گفت:شهروز...
لحن التماس گونه اش شهروز و شیش دنگ متوجه خودش کرد
-جانم؟
شهروز با نگاه پر از سوال نگاهش کرد که می گل مجبور شد ادامه بده!
-در مورد مرخصی تحصیلی میخوام بگم!
شهروز قاشق چنگالش و گذاشت زمین..اخم کوچیکی بین ابروهاش نشست...نفس عمیقی کشید و گفت:دیگه چیزی
نگو..بحث و شروع نکن..حالم بد میشه!!!
-چقدر تو مغرور و خودخواهی.. خواسته من برات اهمیت نداره؟
شهروز دستش و رو هوا تکون داد و گفت:همون که گفتم!!!یه ترم به هیچ جا بر نمیخوره...تا ترم بعدی هم بچه 4-5
ماهش شده و مشکلی نداری!
-من قول میدم به این بچه هیچ اسیبی نرسه...قول میدم...
-حالا بخور!!!
-سیر شدم..دیگه نمیخورم...باشه؟؟؟بزار برم!
شهروز که باز مشغول غذا خوردن شده بود از نفس عمیقی کشید و گفت:می گل با من بحث نکن..خواهش

romangram.com | @romangram_com