#می_گل(جلد_دوم)_پارت_40

موهبتم دور بوده!!!از ترس خواهرش به پسرها هم روی خوش نشون نداده..اولین پسر خودت بودی...اونم تا اومد
بفهمه دوست داشتن و عشق چیه تو رفتی ازمایش کوفتی و دادی ازش دوری کردی!!!حالا هم که هنوز نفهمیده کی
هسنش و درس و دانشگاه چیه یه بچه تو شکمشه....بی انصاف نباش شهروز...یلدا بچه نبود...دانشگاهم رفته بود...با
چشم باز داشت این کارهارو میکرد....اما می گل بین دو تا حس مونده..مادر باشه یا مهندس....درکش کن...میدونم
میتونی...باید بتونی..مادر بچه اته...یه کم با بچه بازیاش کنار بیا..بزرگ میشه...قول میدم!!!شهروز که انگار سرفصل
جدیدی تو زندگیش باز شده بود...سری در تایید حرفهای آرمان تکون داد گفت:اجازه نامه دادگاه چی شد؟-تولدش
کیه؟..- 01بهمن...آرمان نگاهی به تقویم کرد...-میشه شنبه..خوبه...یکشنبه بیاد بریم دادگاه...قول میدم برای عید
محرم هم باشید!!!شهروز از جاش بلند شد..تشکری کرد و گفت:ببخشید وقتت رو گرفتم....-این چه حرفیه...مشاور
نشده بودم که شدم اما خدایی شهروز اگر دوستش داری به این راحتی کنار نکش...الان می گل بیشتر از یه دختر
معمولی احتیاج به توجه داره...قبول کن برای می گلی که هنوز حتی اجازه نداره ازدواج کنه..نه اسمی روش هست نه
نشونی...سخته که یه بچه رو رشد بده!!!کمی درکش کن....باهاش بد تا نکن...صبور باش...درست میشه..قول
میدم!!شهروز لبخند قدر شناسانه ای زد و همراه آرمان از در بیرون رفتن*!*******************با صدای
زنگ در از جا پرید...باز سعی کرده بود بهترین لباسهاش و بپوشه جلوی شهروز خودی نشون بده...میدونست اگر
جدال صدا و داد و بیداد در بگیره این شهروزه که پیروز میشه!!!همیشه تو نبرد تن به تن مردها پیروز میشن..پس
حس زنانه اش میگفت باید از در زبون خوش وارد شد....با صدای دوباره زنگ در از جا پرید...*یعنی کی میتونه
باشه؟؟شهروز که کلید داره!!!پیراهن کوتاهش رو که از رزیر سینه اش پلیسه داشت و زیر سینه اش روبانی جمع
شده و پاپیون شده بود و مرتب کرد....کفشهای عروسکی نقره ایش رو هم که در اورده بود و پایین کاناپه ای که

romangram.com | @romangram_com