#می_گل(جلد_دوم)_پارت_38

نمایش گذاشته بود لبخندی زد نیم خیز شد و سلام کرد!شهروز سلام نصفه نیمه ای کرد و گفت:کسی تو هستش؟-
بله....ممنون میشم صبر کنید!!شهروز نشست رو صندلی...مبایل و کیف پول چرمش و گذاشت روی پاهاش که روی
هم انداخته بود و تکونش و میداد...فکر کرد..به چیزی که از آرمان میخواست..به کاری که میخواست بکنه..یا بهتره
بگیم..به کاری که در امتداد کارهایی که کرده بود میخواست بکنه!!!با باز شدن در دفتر و صدای آرمان که نوید
پیروزی به موکل جدیدش میداد به خودش اومد...از جاش بلند شد..خیلی سعی کرد لبخند بزنه..اما موفق نشد... به
سمت آرمان که متحیر نگاهش میکرد رفت و در حالی که وارد دفترش میشد گفت:آدم ندیدی؟آرمان سرش و
بیرون کرد و به خانوم شبان گفت:شما میتونید تشریف ببرید...دیرتون میشه!بعد برگشت تو و گفت:والله چه عرض
کنم؟؟آدم دیدم..ادمی که از خر افتاده باشه ندیدم....در حالی که روبروی شهروز مینشست گفت:چی شده؟؟با می
گل بحثت شده؟شهروز بدون اینکه جوابی بده گفت:املاک و به نامش کردی؟آرمان نگاه عاقل اندر سفیهی بهش
کرد و گفت:پشیمون شدی؟-اگر دست به کار نشدی..دست نگه داری..اگر کار و تموم کردی..میخوام
برگردونیش!!!شاید برای این تصمیم زود بود....اما عقلش بهش این اخطار رو میداد!!!!می گل عوض شده بود..این و
نه تنها شهروز هفت خط که هر بچه ای هم میتونست بفهمه...حتی اگر دلیلش بارداریش باشه..باید صبر میکرد تا با
می گل به یه ثباتی برسه!!!فکر کرد چقدر عجولانه و بچه گانه تصمیم گرفته بود!-چی شده شهروز؟-کاری که گفتم و
بکن!!!-با می گل بحثت شده؟؟؟بخوای با قهر همه رو ازش بگیری باز با یه آشتی به نامش کنی که...شهروز نذاشت
ادامه بده...داد زد:سختته برم یه وکیل دیگه بگیرم!-او ...باز شهروز شد شهروز...چت شده؟؟؟-آرمان...چشمهای به
خون نشسته و لحن عصبی شهروز دستهای آرمان و به نشونه تسلیم بالا برد و حرفش و قطع کرد.-خیلی خب...خیلی
خب..داد نزن...من اصلا چیزی به غیر از باغ می گل به نامش نکردم...تو عشق کورت کرده بود...من که عقلم سر

romangram.com | @romangram_com