#می_گل(جلد_دوم)_پارت_35

نگاه کرد!!!دکتر:می گل جان میتونم با شوهرت تنها صحبت کنم؟-اون شوهر من نی....!!!حرفش و خورد و رفت
بیرون!*!!خیلی وقیهی می گل....کم بهت لطف کرد..فکر میکنی اگر نبود تو الان دانشجو بودی؟؟یا اگرم بودی تو یه
همچین شرایطی بودی؟؟؟خاک بر سرت...گند زدی به همه چیز...فقط دعا کن سر لج نیافته!!!از در که بیرون رفت
همه با نگاههای کنجکاوشون داشتن میخوردنش...سرش و انداخت پایین و روی یکی از صندلیها نشست...پسرش با
شنیدن این سر و صداها بی تاب شده بود و انگار میخواست انتقام باباش و بگیره و مدام لگد میزد...دستش و روی
شکمش گذاشت و گفت:عزیزم..ببخشید...آشتی میکنیم..قول میدم..نزن مامانت و!!!توی اتاق دکتر رو به شهروزی
که حالا داشت بی مهابا بدون توجه به اینکه یه زمانی یه شهروز بود و حرف اول و آخر اشک میریخت کرد و
گفت:مادر پدرش میدونن؟-کسی و نداره!-مادر پدر خودت؟-کسی و ندارم!!!-ببین پسرم من دکترم نه مشاور و
روانشناس و وکیل!!!اما اگر اتفاقی براش بیافته..یا ازت شکایت کنه میخوای چیکار کنی؟شهروز که دیگه اشک
نمیریخت گفت:مهم نیست...من دوستش داشتم و دارم...اگر اینقدر براش بی اهمیتم بزارید بره شکایت کنه...این
بچه حروم نیست...وقتی نطفه اش بسته شده ما صیغه بودیم....فکر میکنم با استناد به همون صیغه نامه میتونم نگهش
دارم!!!خودشم میدونست داره چرت میگه..کودوم صیغه نامه...آرمان همون موقع هم گفته بود صیغه بدون هیچ
مدرکی جاری میشه..اما این و که نمیتونست به دکتر بگه!!!صدای دکتر از فکر درش اورد-به هر حال زودتر یه فکری 1
بکن....دختر خوبیه..یه کم حساسیتهای دوران بارداریه که رفتارش تند شده..باهاش راه بیا.....سعی کن راضیش کنی
عقد کنید..اینطوری خیلی بهتره!!!شهروز لبخندی زد و با اجازه ای گفت و بیرون رفت!با غیض به می گل نگاه کرد و
گفت:وقت گرفتی؟می گل که تا به حال شهروز و اینقدر عصبانی ندیده بود با ترس سرش و تا جایی که میشد داد بالا
و با ترس گفت نه!شهروز به سمت منشی رفت و برای ماه دیگه وقت گرفت...اینقدر قدمها و لحنش محکم و با

romangram.com | @romangram_com