#می_گل(جلد_دوم)_پارت_33
گفت:میشنوی؟؟؟قلب فسقلیته ها!!!می گل نا خودآگاه برگشت به شهروز نگاه کرد...شهروزی که در حال بلند شدن
بود و به سمت می گل میومد..با لبخند رضایتمندی دست می گل و تو دستش گرفت و گفت:میشنوی عزیزم؟؟؟بچه
امونه!!!میبینی قلبش چه تند تند میزنه؟دکتر:بله..عجله داره بیاد پیش یه مامان بابای خوشبخت......چند ثانیه بعد
ادامه داد:ووااایییی...من گفتم این وروجک اینقدر با حیاس که نمیزاره جنسیتش و بفهمیم حتما دختره...ولی
پسره..تبریک میگم!!!شهروز چشمهاش و ریز کرد و با دقت بیشتری به مانیتور خیره شد و گفت:از کجا
فهمیدید؟دکتر تصویر و کمی جلوتر اورد و گفت:ایناهاش...شهروز باز هم دقت کرد..چیزی نفهمید..فقط موجود
کوچیکی و میدید که در حال دست و پا زدنهدکتر:اوه..چقدرم شیطونه....رو به می گل کرد و گفت:متوجه تکونهاش
میشی؟می گل با قیافه مات و مبهوت فقط سرش و به نشونه مثبت کمی تکون داد!!!دکتر دستمال و به سمت می گل
گرفت و از جاش بلند شد و گفت:همه چیز خوبه..بچه سالم و سلامت داره رشد میکنه..هیچ مشکلی نیست!!!به غیر از
یه چیزیشهروز گوشهاش تیز شد و دست از کمک کردن به می گل کشید و به سمت دکتر برگشت و پرسشگرانه
نگاهش کرد!-اینکه شما دو تا با هم یه مشکلی دارید!شهروز نفس راحتی کشید و بدون هیچ حرفی نشست رو
مبل...می گل هم بهش ملحق شد..با تکونهای پسرش و شنیدن صدای قلبش تو تصمیمش دو دل شد...دکتر:خب
بگید ببینم مشکلی هست؟؟؟که مربوط به من بشه؟؟شهروز برگشت و منتظر می گل و نگاه کرد..وقتی دید می گل
دست دست میکنه گفت:خانوم دکتر می گل بچه رو نمیخواد!دکتر نگاهش و به می گل دوخت و گفت:چرا؟؟؟باز چی 9
شده؟می گل دلایلی رو که برای شهروز اورده وبود و تکرار کرد..اما با کلی شک و تردید.. دکتر در جوابش
گفت:ببین عزیزم....منم وقتی داشتم تخصص میگرفتم باردار شدم..ناخواسته..منم درس داشتم..منم مشکلات
داشتم...ولی این دلیل نشد عزیز ترین موجود زندگیم و با دستهای خودم از بین ببرم.می گل:شما چند سالتون بود
romangram.com | @romangram_com