#می_گل(جلد_دوم)_پارت_32
شهروز که اصلا میلی به غذا نداشت و این از نگاه می گل دور نموند...خواست بهش بگه چرا نمیخوری؟دید جوابش و
میدونه...پس برای اینکه احیانا پشیمون نشه حرفی نزد!!! فصل5توی مطب دکتر شهروز برخلاف همیشه با می گل
رفت و تو سالن انتظار نشست...حرکت عصبیه پاش نشون از استرسش و ناراحتیش میداد!!!تو فکر بود..طوری که
اصلا متوجه اطرافش نبود....اما با صدا و حرکت می گل که دستش و روی شکمش گذاشت و وای بلندی گفت نه تنها
شهروز بلکه منشی که دقیقا کنارشون بود و چند تا مریض دیگه هم به سمتش برگشتن!!نگاه می گل و شهروز با هم
گره خورد اما منشی بود که سکوت و شکست-چی شد خانوم ضیای؟می گل نگاهش رو سر داد روی صورت منشی و
قبل از اینکه دهان باز کنه اسمش و صدا کردن!هر دو از جا بلند شدن..شهروز در حالی که دستش و پشت کمر می
گل گذاشته بود زیر گوشش زمزمه کرد:خوبی؟؟؟چیزی شده؟می گل با بغض نگاهش کرد...چونه اش
لرزید..میتونست درک کنه این ضربه رو همون موجود کوچولو زده !!وارد اتاق شدن...خانوم دکتر مثل هیشه با روی
باز و پر از انرژی پذیراشون شد!اما نه روی صندلی خودش روی صندلی کنار تخت!-به به...سلام...زوج جوان و خوش
تیپ..چطوری مامان کوچولو؟می گل لبخند زورکی زد و گفت:ممنونخانوم دکتر که این لبخند از چشمش دور نموند
به روی خودش نیاورد و گفت:بدو بیا اینجا بخواب تا بگم جوراب نینیت چه رنگیه!!!می گل نگاه معنی داری به
شهروز کرد..شهروز شونه ای بالا انداخت و روی صندلی کنار میز دکتر نشستدکتر:بیا دیگه ناز نکن..چته تو؟؟بعد
نگاه پر معنی به هر دوتاشون کرد و گفت:میبینم زوج خوشبخت ما زدن به تیپ هم دیگه....بیا..بیا براتون یه چیزی
بزارم گوش کنید از این حال و هوا در بیاید!می گل که انگار ضربه جنین 4ماهه اش کار خودش و کرده بود بدون
هیچ حرفی به سمت تخت رفت و روی تخت دراز کشید!دکتر دستگاه رو رو شکمش گذاشت و صدای خش خشی
پخش شد که با کمی گوش دادن میشد فهمید صدای ضربان قلبه...بعد از اینکه صدا کمی واضح شد دکتر با هیجان
romangram.com | @romangram_com