#می_گل(جلد_دوم)_پارت_30
داره مامانش و اذیت میکنه...میندازمش راحت میشم!!این و گفت و روش و به سمت دیگه ای برگردوند!شهروز
دندونهاش و روی هم فشرد...دیگه نمیتونست خودش و کنترل کنه...سعی کرد داد نزنه اما این تلاش نتیجه اش دو
رگه شدن صداش بود.-تو جنی شدی...دیشب که خوب بودی...صبحم که با خنده رفتی بیرون چت شد یهو؟-چم
شد؟؟؟شدم مثل زنای 32ساله...هیچ کار نمیتونم بکنم..همه میرن میگردن...من باید تو خونه بشینم.شهروز سعی
کرد آروم باشه و جنبه ی شوخی به بحث بده-کودوم زن 32ساله ای حامله میشه بگو برم سر وقتش یه تستی
بزنم!-بگی نگی هم خیالت از این بچه راحت بشه میری سراغ همون کارها!!شهروز برای اینکه داد نزنه لبهاش رو
روی هم فشرد و با دلخوری می گل و که به روبرو با یه اخم عمیق خیره شده بود نگاه کرد و گفت:این حرفت و
نشنیده میگیرم...چون خودتم میدونی اون دوران برام تموم شدست!!!می گل میدونست..اما دلش میخواست چون
حرصش در اومده یه جوری حرص شهروز و در بیاره!!!نا خواسته شهروز و تو بوجود اومدن این بچه مقصر
میدونست..درسته به خاطر رابطه با شهروز بود.. در حینی که میدونست خودش شروع کننده ی رابطه و خواستار با
شهروز بودن بود...اما فکر میکرد شهروز باید سفت و سخت جلوش می ایستاد.!بعد از کمی سکوت می گل با لحن
عصبی گفت:حالا کجا داری میری؟-دارم میرم توچال!!!ببینی همچین جایی هم نیست که تو بخوای برای من قیافه
بگیری!!-لازم نکرده..با بچه ها دلم میخواست برم..نه با تو!-منظورت چیه؟؟این بچه ها کین؟؟باید یه بار ببینمشون
ببینم کیه که تو به خاطرش با من اینجوری رفتار میکنی؟-تو چقدر شکاکی!!من برای شخص خاصی نیست ..برای
خودمه..حوصله ام سر رفته!شهروز باز عصبانیتش تو صداش موج زد.-می گل!!...!کمی مکث کرد..عزیزمش و با
حرص گفت و ادامه داد:فقط 3-4ماه دیگه صبر کن...چرا اینجوری شدی؟؟؟-من نمیخوام به این زودیا درگیر بچه
داری بشم!!!شهروز عصبی ماشین و گوشه ای نگه داشت...دستهاش و تو هم قفل کرد و روی لبش گذاشت..چند تا
romangram.com | @romangram_com