#می_گل(جلد_دوم)_پارت_3
نگاهی به می گل کرد....خواب خواب بود..ماشین و با اسانسور مخصوص تا جلوی در واحد برد و از تو ماشین هم می
گل و تو آغوش کشید و برد و تو اتاقش خوابوند.*.در اولین فرصت باید بیای پیش خودم وروجک!!خم شد تا بوسه
ای رو گونه اش بزنه..اما پشیمون شد...باید بیتابش بشم..تا روز عروسی...میخوام برام تازه گی داشته باشه...از اون
شب که چیزی نفهمیدم با اون پایان کذایی.....باید طعمش و با تمام وجود حس کنم!!!
صبح می گل با تنی کوفته از خواب بیدار شد!!!این چند وقته همیشه اینطوری بود....اون روز وقت دکتر گرفته بود..یه
دکتری بود نزدیک دانشگاهش که همیشه از کنارش میگذشت..همونجا بدون هیچ شناختی ازش وقت گرفته
بود..قرار بود بعد از دانشگاه بره دکتر و شهروز هم از سر کار بره پیشش!!!با اینکه شهروز هیچ وقت فکرش رو هم
نمیکرد یه روز تو مطب دکتر زنان پا بزاره!!!اما اینبار خودش با کمال میل از می گل خواسته بود همراهیش
کنه!!!میخواست این اتفاق جالب و خوش ایند و از اول به طور کامل لمس کنه!!!*****-می گل تو خوبی؟؟؟نرفتی
آزمایش؟؟؟می گل با رنگی پریده نگاهی به لیلی کرد و گفت:هیچی نیست!!!-آها...پس یه چیزی هست..!!!-من
میگم هیچی نیست..تو میگی پس یه چیزی هست؟!-وقتی اینقدر ریلکس میگی هیچی نیست..یعنی یه چیزی هست
تو میدونی نمیخوای بگی...وگرنه خودتم با استرس میگفتی نمیدونم چمه!!!-بی خیال لیلی!روش نمیشد به لیلی بگه
بارداره..همیشه سنش بین همکلاسیهاش زبون زد بود که از همه کوچکتره و متاهله!!حالا اگر میفهمیدن به زودی هم
مامان میشه دیگه حسابی میشد سوژه خاص و عام..هر چند اش کشک خاله اش بود!!!بالاخره به زودی همه
میفهمیدن....لیلی:خب چرا هیچی نمیگی..تو چقدر مرموزی!می گل نگاهی به لیلی انداخت..دختر ریزه میزه ای
تقریبا هم قد و قواره خودش...با بر و روی مینیاتوری... از یکی از شهرستانهای ایران....و البته پولدار...لیلی:من
میدونم تو حامله ای!-از کجا میدونی؟-حسم میگه!از حالتهات!خواهر منم اینجوری بود...آخه تو یه دختر جوون تازه
romangram.com | @romangram_com