#می_گل(جلد_دوم)_پارت_2
نگاه مغازه دارهای اطراف از روی شهروز برداشته شده بود..اما با صدای می گل باز همون شد!!!شهروز می گل و تو
آغوش کشید..عزیزم..خدا به بچه رحم کرد..به تو..وگرنه من کی باشم؟؟؟!!می گل اشک ریخت..نمیدونست به خاطر
چی..اشک ,اشک ذوق بود اما برای چی؟؟سالم بودن شهروز؟؟؟سالم بودن بچه؟؟سالم بودن خودش؟شایدم همه ی
اینها با هم!!!-خوشحالم.....خیلی خوشحالم شهروز!!!-خیلی خب گل من..گریه نکن...صورت می گل و بین دستهاش
گرفت و با انگشتهای شصتش اشکهاش و پاک کرد و گفت:دلم نمیخواد هیچ وقت اشک بریزی..باشه؟؟؟-اشک
ذوقه!!!-میدونم...میدونم اما برای من همه جوره اش سخته!!!حالا کجا بریم؟؟؟بریم آرایشگاه ببینیم؟-برای چی؟-
عروسی دیگه!!!می گل لبخند زد...اما اثرات بارداری بیش از اندازه بی حوصه اش کرده بود...-الان نه!!!-چرا؟؟؟چاق
میشی لباس اندازت پیدا نمیه ها..بعدم با یه شیکم...با دست یه شکم بزرگ و نشون داد و ادامه داد:قلمبه عروس
شدن یه کم خجالت اوره ها!!!می گل باز لبخند زد و گفت:میدونم..میریم حالا...امروز خیلی بیر ون بودیم...خسته
ام..شهروز با اینکه دلش میخواست همه ی کارها زود پیش بره اما لبخند به زور رضایتمندی زد و گفت:راست
میگی...دختر کوچولومم خسته شده..!!!بریم یه کم دراز بکشه مامانش!!می گل نا خودآگاه دستش و رو شکمش
گذاشت..لبخند رضایتمندی زد...شهروز-دوستش داری؟؟؟-آره...-چرا؟می گل متعجب گفت:چی چرا؟؟؟چون بچه
امه!!-اما میدونی من چرا دوستش دارم؟؟؟می گل فقط با نگاهش سوال پرسیدشهروز:چون بچه توه!!!می گل لبخند
زد و دست برد و دست شهروز و تو دستش گرفت..اما باز حالش بد شد...*خدایا این بیچاره چه گناهی کرده من
باید اینطوری ازش بدم بیاد؟!دستش و خیلی زودتر از اون چیزی که شهروز فکر میکرد از تو دست شهروز کشید...با
یه نیم نگاه شهروز متوجه حالش شد.-یه کم بخواب...برسیم خونه بیدارت میکنم...انگار زیاد حالت خوب نیست!!!می
گل فکر کرد..این بهترین پیشنهاده!!!سرش و روی پشتی صندلی گذاشت و خوابید!!!وقتی رسیدن خونه شهروز
romangram.com | @romangram_com