#می_گل(جلد_دوم)_پارت_25
لبهاش کشید و گفت:به همشون بگو چرا نمیری...اینطوری کسی جرات نمیکنه مسخره ات کنه...هنوز از در بیرون
نرفته بود که صدای می گل میخکوبش کرد--------------خودخواه!!!حالا شهروز برگشته بود و با عصبانیت به
سمت می گل میومد.-من خود خواهم؟؟؟من؟؟؟من خودخواهم یا تو که به خاطر یه دور کوه رفتن با دوستهات
میخوای یه موجود بی گناه وبکشی؟-تو..تو خودخواهی که به خاطر اینکه بچه داشته باشی یه دختر 11ساله رو اسیر
خودت کردی..خدارو شکر کم اشتها هم نیستی...نکردی بری یه زن مطلقه بگیری برات بچه بیاره....تمام عمرت و
با انواع و اقسام دخترها گذروندی..عشق و حال کردی...بچه دار شدن و درد سرهاش برای منه!!!کاش منم مادر پدر
داشتم...اما مثل همونایی بودم که باهاشون بودی..اینطوری حداقل 1سال نقش عشقت و بازی میکردم نه یه عمر
نقش ماشین جوجه کشی و بازی کنم!!!شهروز که دیگه عصبانیتش رنگ باخته بود و جاش و هزار و یک چیز دیگه از
قبیل حسرت...تاسف...غم...و..گرفته بود یه قدم به سمت می گل برداشت...با شستش روی گونه می گل کشید و
گفت:اما من ترجیح میدم تو همون می گل تنها که هیچ کس و نداره باقی بمونی...همون می گلی که چشم بسته برای
6ماه صیغه 1زمین به نامش کردم و با جون دل با هزار تا نقشه و سوپرایز تقدیمش کردم...همون می گلی که یه
بوسه از گونه اش به هزار تا بوسه از لبهای اون دخترهایی که الان دلش میخواد جاشون باشه می ارزه!!!همون می گلی
که حرمت خیلی چیزهارو نگه میداشت..به یه سواری 0ساعته راضی بود...نگاهش رنگ عشق داشت....من ترجیح
میدم تو اون می گل باشی...ولو اینکه بچه ای در کار نباشه..!!!باشه گلم..فکر میکنی خودخواهی میکنم که بچه رو
میخوام هر طور راحتی... 0شنبه میریم..میگیم بندازتش...من فکر میکردم این بچه ثمره ی عشقه...چون از احساس
خودم با خبر بودم..نمیدونستم ثمره ی هوسه...که اگر میدونستم خیلی زودتر از اینها از بین میبردمش!!!خوب
بخوابی گلم!!!با رفتن شهروز می گل هزار بار پشیمون از رفتارش روی تخت افتاد و گریه کرد*!!!خدایا این چه
romangram.com | @romangram_com