#می_گل(جلد_دوم)_پارت_24
که فکرش و میکرد پیرش میکنه!!!-می گل تو چشمهای من نگاه کن....بگو ببینم چته؟؟؟از دیشب تا حالا چرا رنگ
عوض کردی؟تو دیشب خوب و خوش بودی که!!!همش مال اینه که از هم جدا میخوابیم..کوه و توچال بهانه 4
است...تو محبت خونت کم شده!!این و گفت و دستش و دراز کرد تا می گل و بغل کنه!!اما می گل با بی رحمی
دستش و زد کنار و گفت:نخیر..مال اینه که نمیتونم مثل هم سن و سالام باشم...هنوز هیچی نشده باید یکی دیگه رو
هم زفت و رفت کنم!شهروز اخم کوچیکی کرد و گفت:داری بهونه میاری؟؟؟خسته شدی؟؟تموم میشه گلم..چیزی
نمونده...تو قول دادی به دنیا بیاریش...یادته؟؟همون روزی که جواب ازمایش من اومد..تو ماشین....!!!-من غلط
کردم..خوبه؟اینبار اخم ساختگی شهروز تبدیل به یه اخم واقعی شد و خیلی جدی گفت:منظورت چیه؟؟؟-منظورم
واضحه...شهروز برای من مادر شدن زوده..چرا نمیخوای قبول کنی؟شهروز احساس کرد قلبش داره از تو دهنش
بیرون میاد...به می گل خیره شد..این موجود ظریف رو دوست داشت...دوست داشت؟؟نه!!میپرستید...حالا همین
موجود پرستیدنی میگه ثمره ی یه شب پر خاطره رو نمیخواد!!!-من قبول دارم...اما حالا که شده...می گل حرفش و
قطع کرد..-من شده حالیم نیست... 0شنبه وقت دکتر دارم میرم بهش میگم میخوام بنداز مش!!این و گفت و باز به
سمت میز چرخید!!!تمام مدت تو چشمهای شهروز نگاه نمیکرد..میدونست اگر نگاه کنه نمیتونه خواسته اش و بیان
کنه!!!شهروز با صدایی که از ته چاه در میومد گفت:به خاطر یه توچال؟؟؟من قول میدم به دنیا اومد هر جمعه تورو
ببرم تو چال!-من دلم میخواد با دوستام برم!-خب مگه بار آخر میبرن توچال...سال دیگه..سال بعدش..هنوز اولین
ترمی عزیزم.!!!-همه مسخره ام میکنن..میگن باید از ولیت اجازه بگیری..حتما اجازه میده!!!-مگه نمیدونن
بارداری؟می گل با چشمهای گشاد شده از ترس و تعجب به سمتش برگشت-نخیر...نمیدونن..نمیخوام کسی هم
بدونه!!!-اون دوستت که اون روز من و صدا کرد!-فقط اون میدونه..!!شهروز کلافه از جاش بلند شد...دستش رو روی
romangram.com | @romangram_com