#می_گل(جلد_دوم)_پارت_23
می گل بعد از مدتها به خودش رسیده بود و غذا پخته بود و مهربون تر از قبل شده بود براش خیلی لذت بخش
بود."..به خونه برگشت...با شادی و هیجان خاصی در باز کرد و اومد تو اما با دیدن چراغهای خاموش مثل بادکنکی
که سوراخ شده شونه هاش افتاد!!!بعد از بستن در به سمت اتاق می گل رفت و در همین حین هم صداش زد...می گل
با شنیدن اسمش که از دهان شهروز خارج میشد چهره در هم کشید ایشششش کش داری گفت:بله؟هر چند بله اش
رنگ و بوی دوستانه ای نداشت..اما شهروز گذاشت به حساب بارداریش و نشنیده گرفت و با گرمی وارد اتاق
شد...اول سرش و داخل کرد و گفت:گل من چطوره؟می گل همونطور که سرش رو کتاب بود گفت:خوبم!!شهروز
خودش و کشید داخل اتاق و گفت:چی شده؟؟؟از دیشب تا امروز چه اتفاقی افتاده اینقدر بد اخلاقی؟؟نکنه وروجک
بابا اذیتت کرده!-دقیقا همینطوره!!!شهروز پشت سر می گل ایستاد..دستش رو روی شونه می گل گذاشت و کمی
ماساژش داد و گفت:میکشمش!-ادم نکش!!!شهروزمتعجب سرش رو خم کرد تو صورت می گل و گفت:منظورت
چیه عزیزم؟-من میخوام جمعه برم توچال!!!-چشم..میبرمت!!!-نخیر با دانشگاه میخوام برم...-یعنی چی؟؟یعنی بری
توچال بری بالا؟-آره-با این وضعیتت...میتونی؟!!-همین دیگه....!!لحن تند و عصبی می گل دل شهروز و
لرزوند...صندلی می گل و چرخوند سمت خودش..می گل روش رو ازش برگردوند -من و نگاه کن میگل!!اما می گل
اینکار رو نکرد.-میگم من و نگاه کن...باز می گل لجبازانه روش رو برنگردوند.شهروز خواست داد بزنه..اما مراعات
کرد..مراعات حال می گل و حساسیت های این دوران رو..به جای خشونت دستش و اروم برد زیر چونه می گل و
روش و به سمت خودش گردوند...چشمهای می گل حرفی خلاف زبونش میزد...توش عشق موج میزد..اما دلش رو
نمیتونست آروم کنه..دلش هیجانات جوانی میخواست..کوه رفتن.تو سر و کله هم زدن..بدون توجه به اینکه
بارداره..داره مادر میشه..حس میکرد این اتفاق برخلاف خیلیای دیگه که براشون خوشاینده داره زودتر از اون چیزی
romangram.com | @romangram_com