#می_گل(جلد_دوم)_پارت_22
بودم!این و گفته با غیض به سمت در ساختمون رفت!!لیلی با تذکر به بچه ها که من و یادتون نره دنبالش دوید. ---
--------چت شد می گل؟-چم شد؟هر کس یه چیزی بارم میگنه..خسته ام کردن..عوضیا...!!!از روزی که پام و
گذاشتم تو دانشگاه به خاطر سنم هر بار به نحوی پشتم حرف میزدن..حالا یا خوب یا بد!!-ول کن بابا...جلو دهن 3
مردم و که نمیشه گرفت.-مگه این سامیار عوضی نمیدونه من متاهلم..لیلی ابروی بالا انداخت و گفت:مگه هستی؟-بی
خیال لیلی..تورو خدا لو ندی!!!-می گل..اگر دوست نداری اسم مطلقه روت باشه بی خیال شهروز بشو...من مطمعنم
تو 1سال نه 0سال دیگه جدا شدی...تموم..بعد کجا میخوای بری؟؟-میشه در موردش حرف نزنیم؟-
آره..میشه...ببینم توچال نمیای؟-با این وضع؟لیلی شونه بالا انداخت و گفت ...خود دانی!بحث اون روزشون همونجا
تموم شد ..اما افکار جدید می گل تازه شروع شد!!!اون روز می گل با اعصاب داغون رفت خونه!!!خودش هم بدش
نمیومد بره کوه..این طبیعی بود دختری با اون سن و سال دوست داشته باشه تو جمع هم سن و سالهاش باشه...از
طرفی اینکه نمیتونست همراه دوستهاش باشه و از طرفی حرفهای بچه ها...از طرفی حرفهای لیلی حسابی اعصابش و
داغون کرده بود...خیلیها بهش حسادت میکرد هم چون زیبا بود...هم درسش خیلی خوب بود..با وجود بچه ای که تو
شکم داشت و مشکلات بارداریش اما همچنان توی درس پیشتاز بود....اما تفریحش چی بود؟؟کمی پیانو بزنه!!با
شهروز بره رستوران!!همین..با وضعیتی که داشت سواری هم تعطیل بود...و اینها چیزی نبود که یه دختر 11-11
ساله رو راضی کنه!!!دلش کمی هیجان میخواست...کمی تنوع...احساس بدی داشت احساس کسی که زندانی شده و
مجبور به کاریه....شهروز و دوست داشت..اما فکر میکرد بچه دار شدن زود بود..همین موضوع و صد البته حرفهای
دیگران باعث شده بود به شهروز هم دید بدی پیدا کنه....همینجوریش که به خاطر ویارش از شهروز بدش اومده
بود...بقیه مسائل هم مزید بر علت شد!!شب شهروز با خاطره شب قبل.."هر چند اتفاق خاصی نیافتاد..اما همین که
romangram.com | @romangram_com