#می_گل(جلد_دوم)_پارت_18

نیست!!-دست خودت بود که طلاقت میدادم!!!-مگه عقد کردیم که طلاقم میدادی؟-طلاق عاطفیت میدادم!!بعد رو به
می گل که سرش و برگردونده بود تا شهروز و ببینه چشمکی زد ودستش و روی شکم می گل کشید و گفت:عشق
باباش چطوره؟!دیگه طاقت نیاورد لبش و روی لبهای می گل گذاشت...بعد از اینکه خیالش از پاک شدن رژ می گل
راحت شد سرش و بلند کرد...می گل غش غش خندید..می گل:دور لبت و پاک کن!!!!شهروز دستمالی از روی
کابینت برداشت و گفت:نگفتی عشق باباش چطوره؟-تو گذاشتی حرف بزنم؟؟؟خوبه!!!با این جواب باز خودش و از
تو بغل شهروز بیرون کشید و نشست رو صندلی و به شهروز هم گفت:بشین غذا بخوریم!! 1
-چشم..عشق باباش گرسنه است؟-داره بهش حسودیم میشه!!!-اوه اوه..از این یکی باید ترسید!!!حسادت زنانه برابر
است با به خاک سیاه نشستن!!!می گل لبخند پر محبتی به روش زد و شروع کرد به کشیدن غذا!!!شهروز بدون هیچ
حرف دیگه ای حرکات با طمانینه می گل و نگاه کرد...خودش هم میدونست برای این موجود ظریف مادر شدن
زوده...اما نمیتونست رو دلش پا بزاره...اون بچه میخواست اون هم از می گل..می گلی که بدون هیچ گونه دلبریی دل
شهروز و برده بود و باعث شده بود همه ی اون چیزایی که یه عمری باهاشون بزرگ شده بود و کنار بزاره...چشمش
و رو همه چی ببنده و می گل بشه همه ی زندگیش..می گلی که بهش ثابت کرده بود که میتونه در برابر جذابیتهای
زنانه مقاوت کنه.....-چرا نمیکشی؟؟؟تازه من و دیدی اینقدر نگام میکنی؟-بارداری سخته می گل؟-چرا میپرسی؟-
چون فرق کردی..خیلی بی حال و حوصله ای!!!-نه...بی حال و حوصله نیستم...درسهام سنگینه..هنوز بهش عادت
ندارم..به هر حال بارداری هم تاثیر داره...-دلم برات تنگ شده عزیزم!!!گرفتن اجازه نامه از دادگاه هم که به مشکل
خورده.-خب چه اشکالی داره؟شهروز سرش و از روی بشقابش بلند کرد و با حسرت به می گل نگاه کرد و
گفت:اشکال؟؟اشکالش اینه که دیگه نمیتونم صبر کنم...دلم میخواد شبها پیشم باشی...روزها که نیستی..یا دانشگاهی

romangram.com | @romangram_com