#می_گل(جلد_دوم)_پارت_171

فرار کنه!!!دستش رو روی پهلوهای شهروز گذاشت و هولش داد...اما فایده ای نداشت!شهروز بعد از مدتها به می گل
رسیده بود جدا کردن اون از می گل کار هر کسی نبود!!و برای اینکه این و به می گل ثابت کنه از جا کندتش و با هم
روی کاناپه افتادن....حالا لبهاشون از هم جدا شده بود اما صورتهاشون مماس با هم بود. می گل عصبانی غرید -
قرارمون یه بوسه بود نه لاس زدن! -بعد از این همه مدت فقط 1بوسه؟ می گل شهروز رو با عصبانیت کنار زد و
گفت:بقیه اش و برو با همن آشغالایی که اینجا رو براشون درست کردی ادامه بده! شهروز همونجوری روی کاناپه
راز کشید و به می گل که تند تند لباسهاش رو تنش میکرد نگاه کرد.کاش نمیرفت..کاش یه کم حسودی میکرد و
میموند..اون که میدونست شهروز با وجود می گل خیانت نمیکنه...!!!وقتی شهروز دید می گل داره از در بیرون میره
از جاش بلند شد و گفت:می گل!!! می گل برگشت با غیض!!!! شهروز کارت سکه ای رو تو دستش تکون داد و گفت
یادت رفت -ارزونی خودت -مهرته....حقته! می گل که حسابی از دست شهروز نه به خاطر بوسیدنش به خاطر
درست کردن این خونه شاکی بود با حرص به سمتش اومد دست انداخت و سکه رو از تو دست شهروز قاپید و بعد
از گفتن خداحافظی از روی حرص در رو کوبید به هم! شهروز بعد از چند ثانیه خیره شدن به در بسته دولا شد
گلدون روی میز و برداشت و کوبید به در -روانی....اومدی تو این خونه هم خاطره گذاشتی....!!!ازت
متنفرم...متنفر!!اون روز تولد لیلی بود...تقریبا 4روز از دیدار می گل و شهروز میگذشت... 4روزی که هر روزش
دور از چشم لیلی برای می گل تو گریه گذشت..اصلا نمیخواست قبول کنه شهروز با کس دیگه ای باشه..حتی برای
یه نیازی که برای شهروز حیاتی بود..خودش قسم خورده بود به شهروز وفادار بمونه...و توقع داشت شهروز هم
اینکار رو بکنه!! اون روز از صبح سرش رو به درست کردن الویه و تزئین کالباس و کارهای خونه گرم کرد... -تو
هنوزم نمیخوای بیای تو جشن؟ -نه لیلی.ببینم تو چرا وسط امتحانا مهمونی گرفتی؟ -چیکار کنم وسط امتحانها به دنیا

romangram.com | @romangram_com