#می_گل(جلد_دوم)_پارت_169
شده بود و مارک آدیداس طلایی رنگش تو چشم میزد گرفت و به خونه ای که پشت سر شهروز بود و درش باز بود
نگاه کرد... -د بیا بیرون دیگه الان بسته میشه متعاقب این حرف در آسانسور در حال بسته شدن بود که شهروز
پاش رو که صندل بادمجونی طلایی پوشونده بودتش لای در گذاشت و در حالی که اجازه نداد در بسته بشه گفت:بیا
بیرون..همون تو که نمیخوای بمونی؟ اینبار شهروز دست می گل که شوکه شده بود گرفت و کشید بیرون -چرا
ماتت برده؟..چته؟ خوبی؟ -خونه رو عوض کردی؟ -نه!!!بیا تو می گل به دنبال شهروز وارد خونه 62-32متری اما
فوق العاده شیک شد! -اینجا چیه پس؟ -تو به ین کارها کار نداشته باش..لباست و در میاری؟ می گل قلبش داشت
تو دهنش میزد...یعنی شهروز این آپارتمان رو از قبل داشته؟ *به تو چه....از مال تو نخریده که! -می گل....خونه
است دیگه چقدر نگاهش میکنی! -از قبل داشتی اینجا رو؟ شهروز متوجه منظور می گل شد این حس حسادت
بود...لبخند موزیانه ای زد و گفت:نه!!!تازه خریدم!!! -برای چی؟ -باید جواب بدم؟ می گل شونه بالا انداخت.... -حالا
چرا اینجا..مگه خونه خودمون چش بود! -چی؟چی؟چی؟خونه کی؟ می گل نفسش رو با صدا بیرون فرستاد...اومده
بودم شهریار رو بببینم!!! -تو قرار نیست ببینیش با این جواب می گل عصبانی از جاش بلند شد به سمت در رفت و
گفت:میرم میبینمش تا بفهمی قرار مدار گذاشتن یعنی چی! -می گل رفتی تو خونه دیگه حق نداری پات و بیرون
بزاری! -تو دیوونه ای... -آره من دیونه ام..صداتم بیار پایین دلم نمیخواد تو همسایه ها تابلو بشه این واحد! -چند
وقت دیگه بگی نگی تابلو میشه..فکر کردی نمیدونم چرا اینجا رو خریدی؟ -اونش به خودم ربط داره! -تو عوض
بشو نیستی..تو همون هرزه ای که بودی موندی...همون بهتر از شرت راحت شدم..یعنی خودم و خلاص کردم...فقط
دلم برای پسرم میسوزه که زیر دست تو بزرگ میشه. شهروز که تا اون موقع نور امیدی برای نگه داشتن می گل تو
دلش تابیده شده بود ولو به ترفند بر انگیختن حسادتش با دیدن این خونه حالا عصبانی و دلخور از این قضاوتهای
romangram.com | @romangram_com