#می_گل(جلد_دوم)_پارت_167
شهروز رو گرفت....میخواست ازش بخواد با کسی نباشه...خودشم میدونست این کار یه نوع عذر خواهیه...اما براش 8
مهم نبود... با پیچیده شدن صدای شهروز تو گوشی دلش فرو ریخت چقدر دلش برای این صدا و این صلابت تنگ
شده بود -سلام! -بفرمایید!! شهروز همون لحظه می گل رو شناخت...اما نخواست می گل این رو بفهمه! -می گلم -
به...می گل خانوم..چه دقیق...امروز 00خرداده...حق داری..بایدم زنگ بزنی..مهرتون آماده است..بنده هم در
خدمتم....تشریف بیارید دفتر تقدیمتون کنم! می گل از تو فریاد زد *زنگ نزده بودم برای مهرم...اصلا من یادم نبود
امروز 00خرداده...زنگ زده بودم بگم بهت وفادار میمونم..تو هم بمون...اما باشه....تو خیلی پستی...همه چیز و با
پول میسنجی...حالا نشونت میدم آقا شهروز!!!! -الوووو... -الو!!! -منتظرتم...ساعت 10اینجا باش -کجا؟ -دفتر
دیگه! -چرا خونه نه؟؟؟ -ااا..پایه خونه اومدن هستی؟؟باشه بیا خونه! می گل برقی از چشمهاش گذشت..میتونست
شهریار رو ببینه...آره..میتونست امروز بره اونجا و شهریار رو ببینه....امروز میتونست قشنگ ترین روز زندگیش
باشه...تو این مدت هر روز مثل دیوونه ها با شکمش صحبت میکرد....فکر نمیکرد دور شد از بچه اینقدر سخت
باشه...همش فکر میکرد پس چرا وقتی تو شکمم بود این حس رو بهش نداشتم..شاید برای همون چند لحظه ای بود
که بعد از زایمان دیدتش..موجود ضعیفی رو که اینقدر بی جون و ناتوان بود حتی اجازه ندادن سیر نگاهش کنه و
خیلی زود برده بودنش تو دستگاه..اما امروز...حتی اگر با گرفتن یه سکه تحقیر میشد مهم نبود..مهم این بود که
پسرش رو میدید..تکه ای از وجودش رو! -الووو...چیکار میکنی کجا منتظرت باشم؟ می گل سرخوش از دیدن بچه
اش لحن توهین آمیز و پر از کینه شهروز رو ندیده گرفت و گفت:میام خونه...ساعت10؟ -آره...سر ساعت
بیایا..کار دارم!!! -باشه. تماس قطع شد...بدون خدا حافظی...می گل نالید..قبل از اینکه گوشی رو بزاره *با من
اینجوری حرف نزن بی معرفت...من ترگل نیستم..به خدا نیستم! به ساعت نگاه کرد..ساعت 9و نیم بود...از جاش
romangram.com | @romangram_com