#می_گل(جلد_دوم)_پارت_162

کردی؟ آرمان وقتی سکوت خاطره رو دید دست از چرخوندن فنجون قهوه کشید و به صورت خاطره نگاه کرد -
چته؟؟چرا کش ابروت در رفت! -بیاد خونه شما؟ -آره!!! -اونوقت جنابعالی کجا بری؟ آرمان نیشش از این غیرت
باز شد.خیلی حق به جانب در حالی که خنده روی لبش بود گفت:همونجا میموندم! -اااا!!!!منم میشستم نگاه میکردم!
-به من شک داری؟ -نه!!! -پس به می گل شک داری! خاطره کمی فکر کرد و گفت:اصلا...می گل خیلی صاف و ساده
است!!!اگر میخواست کاری بکنه تو باشگاه خیلیا بهش نخ میدادن...اما نمیدونم نمیگرفت یا اصلا متوجه نبود....که من
فکر میکنم نمیگرفت!!! بعد یهو هول هولکی گفت:نری به شهروز بگیا..خون راه میندازه! -حالا کی بوده طرف؟ -بی
خیال بابا..یه چیزی پروندم!!! -نه...بگو میخوام بدونم کی بوده!!! -انگار کش ابروی تو هم در رفت!!! آرمان خنده ی
مستانه ای سر داد و گفت:نمیزاری از دهن من در بیاد!!! بعد خیره به چهره ی استخونی خاطره که چشمهاش در اثر
کشیده شدن موهاش کشیده تر شده بود و آرایشش ترکیب صورتش رو زیبا تر کرده بود نگاه کرد....به شالی که
خیلی اجباری رو سرش بود...به ناخنهای مانیکور شده و مرتبش...به لبهای خوش فرمش...و فکر کرد:یلدا اینطوری
نبود..اون شد..این چی میشه؟؟؟ برای لحظه ای پلکهاش رو روی هم گذاشت.فکر کرد خاطره با همه ی این تیپ و
شخصیتش زمین تا اسمون با یلدا فرق میکنه...حد اقل اگر اهل کاری بوده تا الان تمومش کرده!!! -خاطره!! -بله؟ -
یه سوال بپرسم قول میدی راستش رو بگی؟ -اوهوم. -هنوز دلت پیش شهروزه! خاطره عصبانی از جاش بلند
...کیفش رو برداشت اما قبل از اینکه بره نفس عمیقی کشید و گفت:خوشم نمیاد هی رابطه ی قبل من و به روم
بزنی...گفتم هر چی بینمون بوده تموم شده...اصلا چیزی نبوده!!!من نمیدونم شهروز چی از اون رابطه برای تو
گفته!اما.... -هیچی...همونهایی که تو گفتی!!! -پس باور کن و حرفی ازش نزن...وقتی در این مورد حرف میزنی
احساس میکنم یه رابطه مسخره با هم داریم...رابطه ای که توش فقط شک و تردیده...ببین ارمان من اهل دوستیای

romangram.com | @romangram_com