#می_گل(جلد_دوم)_پارت_16
بود تا الان کنار هم دووم نمیاوردیم!!!-می گل تو از عشق چی میدونی آخه؟؟؟-بس کن!!!-باشه..باشه...ولی یه روزی
به حرف من میرسی!!!با توقف ماشین در و باز کرد و پیاده شد و با عصبانیت در رو به هم کوبید و بدون خداحافظی به
سمت ساختمان رفت! در اپارتمان و که باز کرد بی بی رو دیدی که در حال تمیز کاریه...از وقتی حامله شده بود یه
روز در میون بی بی به خواست شهروز میومد برای کمک....تو این بین هم متوجه شده بود می گل بارداره...اما جرات
نکرده بود ازش چیزی بپرسه..جرات نکرده بود چون شهروز اولتیماتوم داده بود!!!-سلام بی بی!!!-سلام
عزیزم..خوبی؟؟؟-ممنون....خسته نباشی..بی بی ببخشید اما خیلی خسته ام...یه کم استراحت کنم میام کمک!!!-کمک
نمیخوام عزیزم..همه کارهارو کردم...غذا هم پختم....الان دیگه تمومه..اگر من و ندیدی خداحافظ!!-به
سلامت..دستت درد نکنه...چاشنی این خداحافظی هم یه لبخند قدر شناسانه بود و بعد هم در اوردن لباسهاش و ولو 1
شدن رو تخت!!!وقتی چشم باز کرد هوا تاریک شده بود..از جاش بلند شد..گوش تیز کرد انگار هنوز شهروز نیومده
بود...تصمیم گرفت با یه دوش خودش و سر حال بیاره!!!توی حموم به حرففهای آراد فکر کرد....من از عشق چی
میدونم؟؟؟غیر از اینکه شهروز همه کار برای من کرده و میکنه؟؟؟غیر از اینکه در کنارش آرامش دارم؟؟؟غیر از
اینکه تو رفاه کاملم؟؟؟من از زندگی چی میخوام؟؟؟نه!!من نمیخوام مثل مامانم باشم..من به همین دوست داشتن و
در کنار هم بودن راضیم!من زندگیم و خراب نمیکنم برای خوشیهای کاذب...بعد روی شکم برامده اش دستی
کشید..من به این بچه راضیم...من الان دارم اسم مادر و یدک میکشم..من به این راضیم!!!از اتاق اومد بیرون برای
اینکه عشقش به شهروز و به خودش ثابت کنه تصمیم گرفت برخلاف چند وقت اخیر که حسابی مامان شده بود و به
خودش نمیرسید کمی به خودش برسه!یه فوت لس مشکی پوشید با یه بلوز بلند قرمز!یه کالج قرمز هم پاش
کرد..موهاش و بالای سرش محکم بست وبا سایه دودی و ریمل مشکی چشمهاش و جذاب تر کرد!!!و در انتها رژ
romangram.com | @romangram_com