#می_گل(جلد_دوم)_پارت_159
من و با خودت بردی....بی انصاف من به تو بد نکردم!!! -درسهات و خوندی اومدی؟ -مسخره ام میکنی؟ -نه...میگم
از درست نمونی..حالا هم برو خونه ات!!! کلمه خونه رو پررنگ تر ادا کرد...شاید منظورش این بود برو خونه
خودمون..و کاش می گل به جای اینکه بگه...میرم پس چی فکرکردی؟ و با حرص بیمارستان رو ترک کردن این کار
رو میکرد و میرفت خونه و منتظر شهروز میشد! اولین باری که با لیلی به خرید رفتن کمبود پول رو تو زندگیش
احساس کرد...احساس کرد خورد شد وقتی این همه خرید کردن برای خونه مشترکشون اما پولی نداشت که 4
سهمش رو بده...هر چند لیلی در برابر تاسف می گل گفته بود ایشالله دفعه ی بعد...اما می گل فکر کرد دفعه ی بعد
با کودوم پول؟؟روزی که از بیمارستان برگشته بود متوجه شده بود آرمان عابر بانکش رو انداخته تو کیفش...اما می
گل اون رو یه گوشه گذاشته بود و دست نزده بود..هیچ مدله نمیخواست به شهروز وابسته باشه تا بهش ثابت کنه
میتونه از پس خودش بر بیاد...این بود که تصمیم گرفت بره سر کار..فکر کرد خیلیا هستن هم کار میکنن هم درس
میخونن...منم یکیش...روزها که لیلی میرفت سر کار می گل هم میرفت دکه روزنامه فروشی...معمولا فقط ضمیمه
روزنامه رو مجانی مدادن..روزنامه رو میگرفت و دنبال کار میگشت...اما دریغ از یه کار درست حسابی..یا سابقه
میخواستن...یا مدرک...یا اینم که کلا غیر از هیکل و قیافه چیزی نمیخواستن که این یکی تو مرام می گل نبود. -این
همه روزنامه برای چیه می گل؟؟؟می گل لقمه ای از کالباس برای خودش گرفت و گفت:دنبال کار میگردم!!!-خب
پیدا کردی؟-نه...یا مدرک میخوان یا سابقه..-یا پارتی!!!البته یا نه..پارتی و حتما میخوان-پس مرض دارن آگهی
مدین تو روزنامه؟؟؟-آخه اونایی که با پارتی میرن سر کار نمیشه ازشون استفاده ی دیگه کردمی گل فقط خیره
نگاهش کرد..منظورش رو خوب فهمید.-میدونم!!!-باید از آشناها کمک بخوای!-مثلا؟؟؟آرمان؟؟؟یا شهروز؟-اینها
هم خوبن..آشنا هستن دیگه!!-عمرا!!!-بزار من ببینم میتونم برات کاری بکنم؟می گل با خوشحالی از جا پرید-جدی
romangram.com | @romangram_com