#می_گل(جلد_دوم)_پارت_156
تو رفتارهای خودت کاوش کن می گل..همش شهروز مقصره؟ -آره..همش اون مقصره...فکر کرده کیه که میگه یه
فکری برای خودت بکن..کردم دیگه..یه فکری کردم..فکر کرده من خدا ندارم؟؟ -می گل میریم ازش عذر خواهی
میکنی! -عمرا..اون باید از من عذر خواهی کنه..اصلا نگه دار..تو برای چی اومدی در خونه ما؟ هان؟ -شهروز اینهارو
داده بود برات بیارم..جا گذاشته بودی می گل به موبایل و عابر بانک و کلید باغ می گل و یه سری خورده ریزی که
مخصوصا همراهش برنداشته بود نگاه کرد و گفت:احتیاجی ندارم. -می گل بچه بازی در نیار... -من خودم میتونم
گلیمم و از اب بیرون بکشم....اینقدر بزرگ شدم بتونم همه اینها رو به دست بیارم! -می گل لجبازیهات بچه گانه
است...میخوای از شهروز دور باشی..باشه..بیا بریم خونه ما...مامان امروز فهمید رفتی کلی جیغ و داد کرده سر من.. -
خاله بیش از اندازه به من لطف داره...اما شرمنده....من بیام اونجا باز شهروز میگه از صدقه سر من خاله رو پیدا
کردی..من میخوام رو پای خودم بایستم! -می گل این فکرها چیه؟؟؟شهروز تا حالا یه همچین چیزی به زبون هم
نیاورده که تو بهش فکر میکنی!! -برای اینکه کلا شهروز تو داره..کی چیزی و به زبون میاره که بار دومش باشه!!
آرمان سرش و به پشتی صندلی تکیه داد برای لحظه ای چشمهاش و بست و گفت:خیلی خب...اینهارو بردار فعلا!! می
گل باز به وسایلش که رو کنسول بود نگاه کرد و گفت:نمیخوامشون -اون کلید باغته...اون مبایلم لازمت میشه..پول
هم که میخوای..میخوای یا نه؟ -نه!!خودم در میارم!! آرمان عصبانی گوشه اتوبان نگه داشت و رو کرد به می گل و
گفت:می گل تا وقتی سالم و پاکی شهروز قبولت میکنه..دست از پا خطا کنی تفم تو صورتت نمیندازه چنان با غیض و
عصبانیت جملاتش از بین دندونهای به هم فشرده اش بیرون میومد که می گل هیچی نتونست بگه! -بگیر اینهارو
اون روی من و بالا نیار..من شهروز نیستم! -نمیگیرم... آرمان دست برد..کیسه رو با فشار رو پای می گل گذاشت و
گفت:گفتم رو سگ من و بالا نیار! می گل دست برد و کلید باغ رو برداشت.... -این و برمیدارم چون به ناممه...بقیه
romangram.com | @romangram_com