#می_گل(جلد_دوم)_پارت_154
خونه ی شهروز کوچیک تر بود..اما به نوبه ی خودش خوب و بزرگ بود..برای یه دختر دانشجو زیادی هم بود!روی
مبلی نشست و به دور و اطرافش نگاه کرد..چیکار کرده بود؟؟؟یعنی کاری که کرده بود درست بود؟؟ *بله که
درست بود..فکر کرده من برده اشم..میخواد تا آخر عمرم تا حرف میزنم بگه برو بیرون؟؟؟کی میری؟؟یا اینکه من
ادمت کردم..تنها زندگی میکنم بفهمه میتونم...فکر نکنه بدون اون نمیشه!! و کاش میدونست بدون اون شاید بشه اما
بهایی که باید براش بده خیلی سنگین تر از اینه که غرورش رو زیر پاش بزاره!!! یکی دو ساعت بعد لیلی رسید.... -
اوا...بچه ات کوش؟ می گل بی حوصله پشت چشمی نازک کرد و گفت: 12روز پیش به نیا اومد!!! -جدی؟؟؟چرا
خبر ندادی؟ -تو چرا یه خبر از من نمیگیری؟؟؟معلومه سرت با آراد خوب گرمه -آراد نه و فربد!من با آراد کاری
ندارم من با فربد دوستم اونم دوست صمیمیه آراده! -پس کلید دست آراد چیکار میکرد؟ زنگ زدم فربد بیاد کلید و
برات بیاره...آراد فهمیده اون اومد! -ببین لیلی...من مشکلم با شهروز مشکل عاطفی نبود..مشکلم درسم بود..من با
عزیز ترین موجودی که توی زندگی هر کسی میتونست باشه مشکل داشتم چون احساس میکردم جلوی درس
خوندنم و میگیره...پس از اون خونه بیرون نیومدم که با کس دیگه ای درگیری عاطفی پیدا کنم..در صورتی که هنوز
از لحاظ عاطفی از شهروز و پسرم نبریدم! به چهره ی لیلی که انگار مشمئز شده بود نگاه کرد و گفت:چته؟؟چرا
اینطوری نگام میکنی؟ -حالم بد شد... لحن صداش رو عوض کرد و مثلا ادای می گل رو در اورد -از لحاظ عاطفی از
شهروز و پسرم نبریدم!اووووووووووووووووو -تو با این بچه چه پدر کشتگی داری؟؟؟-هیچی....فقط حالم بد میشه از
اینکه اینقدر ساده ای!!! می گل که حوصله س بحث نداشت سری تکون داد و گفت...فکر میکنی مزاحمتم میرما...من
خوشم نمیاد سر بار کسی باشم -بیگی بیشین بابا!!!مزاحم چیه دیوونه..خونه به این بزرگی یه گوشه اش هم تو
بشین..چی میشه..فقط میخوام بگم خام این مردها نشو....همشون فکر منافع خودشون..مثل همین امروز پای
romangram.com | @romangram_com