#می_گل(جلد_دوم)_پارت_149

اطلاع داد که داره میره پیشش...لباس پوشید و در حالی که سعی میکرد اشکش جاری نشه از اتاق بیرون
رفت...دلش میخواست شهروز مانعش بشه....خودش میدونست اشتباه کرده بود...اما این غرور لعنتی که تازه گیها
سر باز کرده بود بهش اجازه عذر خواهی نمیداد!!!با چمدون کهنه اش در حالی که روی زمین از سنگینی کتابها
میکشیدش بیرون اومد....-با همون چیزای که اومدم میرم....که فکر نکنی چشمم به مالت بود!شهروز بدون اینکه
چشم از تلوزیون بگیره گفت:به سلامت..امیدوارم به تمام خواسته هات برسی!!!می گل پاش رو از حرص روی زمین
کوبید...در و باز کرد..اما قبل از اینکه در بسته بشه صدای شهروز میخکوبش کرد!-تا 00خرداد زن منی...یادت
باشه خیانت نکنی...در ضمن 00خرداد بیا مهرت رو بگیر!می گل به داخل سرک کشید..شهروز انگار داشت با
تلوزیون حرف میزد.فکر کرد یعنی ارزش اینکه بهم نگاه کنه هم ندارم؟برای همین با حرص داد زد-مهرم و
بخشیدم... 1سکه هم مال خودت!شهروز مستانه و البته عصبی خندید:شنیدی که مهر صیغه رو نمیشه بخشید...در
ضمن یه سکه و یه بوسه....هیچی برات کم نمیزارم!!!می گل لبهاش رو روی هم فشرد...احساس کرد باهاش داره مثل 9
یکی مثل خواهرش برخورد میشه با عصبانیت در رو به هم کوبید و پایین رفت.شهروز چشمهاش رو بست و شروع
کرد به شمردن....4....5....0....1برگرد...در و باز کن.......6.....3نمیری تو بر میگردی عذر خواهی
میکنی.........9.....1.....1می گل 12یعنی همه چیز تموم.......د....برگرد دیگه....اما هیچ وقت عدد ده رو به زبون
نیاور...عدد 12لیوان مشروبی بود که جلوش بود و با شدت به دیوار برخورد کرد و هم دیوار رو زخمی کرد و هم
خودش بعد از افتادن روی زمین شکست!-جهنم که میری...آرزوی دیدن بچه رو به دلت میزام.....اگر عاطفه داشته
باشی که به خاطر این بچه بر میگردی..اونوقت میدونم چطوری آزارت بدم..اگرم نداشته باشی که همون بهتر بالا سر
بچه من نباشی!^^^^^^^^^^^^^^^^^^-بابایی!شهروز انگار که از قعر چاهی بیرون کشیده باشنش هییین بلندی

romangram.com | @romangram_com