#می_گل(جلد_دوم)_پارت_148
** 12روز از زایمان می گل میگذشت... 12روزی که خاله ایران تاکید کرده بود خیلی مهمه...اما شهروز دیگه
طاقتش تموم شده بود..به محض تموم شدن این 12روز خیلی دوستانه از می گل پرسیده بود کی میری؟؟؟ می گل
ناباورانه نگاهش کرده بود و گفته بود...منظورت چیه؟ -منظورم واضحه گفته بودی بعد از زایمانت میری....خاله
تاکید کرد 12روز بعد زایمان خیلی مهمه..این 12روز هیچی....باز هم وظیفه ام بود ازت نگهداری کنم اما امروز
این 12روز تموم میشه...یه فکری برای خودت بکن..!!! -پس بچه چی؟؟ شهروز با عصبانیت از جا پریده بود -
بچه؟؟؟کودوم بچه؟؟همونی که الان به خاطر بی احتیاطیها و کم توجهیات به جای اینکه تو شکمت رشد کنه داره تو
دستگاه شد میکنه؟؟؟همونی که هیچ محبتی بهش نکردی؟؟؟از کودوم بچه داری حرف میزنی؟؟؟بچه من؟؟؟اون
بچه من...می گل من و تو هیچ وقت ما نشدیم..هیچ وقت هم نمیشیم!!!! چقدر می گل با شنیدن این حرفها جا خورده
بود..فکر نمیکرد تو این مدت که داره این بچه بازیها و بهانه گیریها رو میکنه اینقدر رابطه اشون رو تخریب کرده
باشه..فکر میکرد این مدت که شهروز باهاش خوب رفتار کرده بود دیگه همه چیز خوب شده و می گل میتونه خیلی
راحت در کنارش زندگی کنه!! -اما..... -اما نداره می گل...برو استراحت کن!!! -استراحت؟؟؟فکر کردی نمیتونم تنها
زندگی کنم؟؟؟فکر میکنی قبل از تو چطوری زندگی میکردم؟؟من تمام زندگیم با ترگل جنگیدم که خار نشم..حالا
تو میخوای من و با بیرون کردنت خار کنی؟؟؟میرم..چی فکر کردی؟؟؟خاک بر سر من که فکر میکردم دوستم
داری...خودم و در اختیارت گذاشتم..راست میگفت لیلی...تو فقط یه بچه میخواستی -خفه شو...اسم لیلی رو نبر...هر
چی هست زیر سر اون عوضیه.... می گل با این داد شهروز یک قدم به عقب برداشت و با حالت تدافعی گفت:باشه
اسمش و نمیبرم..چون دیگه نیستم که اسمی رو جلوی تو ببرم...همین الان میرم..همین الان!!!به سمت اتاقش دوید .
لباسهای قدیمی خودش که 0سال پیش ترگل از خونه اورده بود و کتابهاش رو برداشت...با لیلی تماس گرفت و
romangram.com | @romangram_com