#می_گل(جلد_دوم)_پارت_147

مانتو روسری نازک هیچی تنش نبود! از در که رفت بیرون سینه به سینه می گل شد..می گل ملتمسانه به بازوش
چنگ زد و گفت:شهروز من و ننداز بیرون..تورو خدا..من دیگه نمیخوام برگردم!! -شهروز زیر بازوی می گل رو
گرفت و گفت:بیرون چیه؟؟؟آرمان میگه بهتره پیش من نباشی..تو دادگاه برات بد میشه....میریم پیش خاله.... بعد
از کمی مکث دلخورانه گفت:تو چرا به من زنگ نمیزنی؟؟؟یعنی اینقدر محدودت کرده بود؟ -بابا...من حاضرم.. -
خیلی خب بابا...با...!!! نمیدونست بگه مامان یا نه؟؟؟یعنی می گل میموند؟؟با همین خواهش چند لحظه پیشش که
فهموند میخواد بمونه...اما آیا میتونست طلاقش رو از آراد بگیره!!!؟؟ با هم بشینید اینجا برم ماشین وبیارم بالا!!! چند
دقیقه بعد شهروز در حالی که می گل رو روی صندلی عقب خوابونده بو تا دیده نشه با سرعت هر چه تمام تر به
سمت خونه خاله ایران روند...تمام راه رو مراقب بود تا کسی تعقیبشون نکنه و خوشبختانه این اتفاق هم نیافتاد!
شهروز جلوی در در حالی که به شهریار تاکید میکرد از ماشین پایین نیاد از ماشین پیاده شد بعد از اینکه زنگ خونه
خاله رو فشرد کمک کرد تا می گل پیاده بشه..می گل بی پناه خودش رو به شهروز چسبوند... -تنهام
نمیزاری...نه؟؟؟تو طلافی نمیکنی.؟؟!!نه!!!!؟؟ شهروز می گل رو به سمت خونه برد و زیر گوشش زمزمه 8
کرد...نه!!!من کنارتم...!! با ورود به خونه..خاله با دیدن می گل تو صورتش زد و گفت:خدا مرگم بده....این چه
وضعیه؟ شهروز می گل و به دست خاله که گویا منتظرشون بودسپرد و شروع کرد به سفارش کردن که می گل
نالید:بچه تو ماشین تنهاست...!!! شهروز لبهاش رو روی هم فشرد...دلش گرفت از این همه عجز تو صدای می گل...
*من می گل رو اینطوری تحویلت دادم آراد؟؟؟این می گلیه که 5-0روز قبل عروسی دیدمش؟؟؟الهی بمیری
آراد..الهی بمیری!!! خاله هم در تایید حرف می گل سری تکون داد و گفت:راست میگه..برو خودم هواش رو دارم!!!
پشت فرمون ساکت و شوکه از چیزی که دیده بود و این چند وقت اخیر میدونست فقط فکر کرد...به گذشته ی دور.

romangram.com | @romangram_com