#می_گل(جلد_دوم)_پارت_143
آخر شهروز تصمیمش رو گرفته وبود و تنها راه حل رو جدایی میدونست! فردا همون ساعت همه خونه بودن....خاله
ایران از شهروز خواهش کرده بود اجازه بده اون روز رو پیش می گل بمونه..گفته بود می گل به مراقبت نیاز داره و
در برابر جواب شهروز که گفته بود راضی به زحمت نیستم پرستار میگیرم گفته بود:به خدا منم پرستارم..حالا
بازنشست شدم..اما مراقبت از یه زن زائو رو که بلدم! و با این جواب شهروز رو تو رودربایستی گذاشته بود..نه اینکه
شهروز نخواد خاله ایران بره خونش...از اینکه رابطه ی سرد بین اون دو تا رو ببینه و بخواد نصیحت کنه میترسید!!!
اون روز بدون بچه برگشتن خونه...شهروز اجازه نداد می گل بچه رو ببینه....شکل نگرفته بودن بچه رو بهانه کرد و
گفت ببینیش ازش زده میشی... با اینکه خاله ایران ازش خواسته بود بزاره بچه رو ببینه تا مهرش به دلش بیوفته اما
شهروز پوزخندی زده بود گفته بود:بخواد بیافته همینطوری هم میافته! خاله که تو همین دو روز متوجه سردی بین
می گل و شهروز شده بود..مخصوصا از طرف می گل تصمیمش برای رفتن به خونه این دو مصمم تر شد! با ورود به
خونه می گل با سبد گل و هدیه ی شهروز که جلوی در گذاشته شده بود مواجه شد! لخندی به لبش اورد و به سمت
شهروز برگشت اما شهروز با پوزخند نگاهش کرد...در واقع شهروز این کار رو هم کرد که جای هیچ گله ای باقی
نمونه!! می گل در گیر بین دو حس قدردانی و تحقیر ترجیح داد قدردانی رو انتخاب کنه و لب باز کرد:ممنون
شهروز!! کاش میگفت عزیزم..کاش میگفت شهروز جان...یه چیزی...یه چیزی که دل شهروز رو بلرزونه..چرا می گل 6
اینقدر بی احساس برخورد میکرد؟؟چرا یه کم زنانگی به خرج نمیداد..حالا که دیگه این بچه به دنیا اومده بود....!!اما
این چراها راه به جایی نمیبرد!! -خواهش میکنم وظیفه ام بود!!! این هم یک جواب سرد در مقابل تشکر سرد می گل!
می گل به سمت اتاقش رفت..خاله هم سری تکون داد و دنبالش راه افتاد...می گل که در اتاقش رو باز کرد خاله
دلخورانه گفت:مگه تو و شهروز اتاق مشترک ندارید؟ می گل برگشت و به خاله نگاه کرد...لبخند سردی تحویلش
romangram.com | @romangram_com