#می_گل(جلد_دوم)_پارت_142
می گل رو تو دستش گرفت....خاله با لبخند محوی نگاهشون میکرد -براش هدیه خریدی؟ شهروز متعجانه خاله رو
نگاه کرد -هدیه؟ -بله!!بهتر بود براش یه چیزی بخری...کم دردی رو تحمل نکرده!!! شهروز از جاش بلند شد
دوباره می گل ناله کرد...شهروز به سمتش برگشت با صدای خاله که گفت: -برو...من هستم...نگران نباش به
مسیرش ادامه داد و زمزمه کرد: -نه جایی نمیرم...تو راهرو هستم.. از در بیرون رفت به طلا فروشی همیشگیش
زنگ زد و سفارش یه نیم ست ظریف داد...به گلفروشی هم زنگ زد و سفارش یه سبد گل داد..یاد سبد گل روز
تولدش افتاد که به چه روزگاری دچار شد! وقتی برگشت توی اتاق می گل هوشیار تر شده بود...لبخندی به روش زد
و پرسید:خوبی؟؟درد نداری؟ -می گل بغض کرد...دردی که کشیده بود خیلی ازارش داده بود..شاید اگر خاله ایران
نبود به شهروز میپرید..فقط مراعات سن و سال و احترامی که براش قائل بود رو کرد! شهروز کمی دیگه به سمتش
رفت خم شد روی صورتش و گفت:چند روز دیگه تحمل کن...جلوی اینها اینطوری رفتار نکن...!!! می گل جمله ی
چند روز دیگه تحمل کن رو تو ذهنش حلاجی کرد!!! *پس چی که میرم..میخوای بگی میندازیم بیرون؟عمرا قبل از
اینکه بگی میزارم میرم...به جای اینکه بعد از این همه درد دلداریم بده میگه تحمل کن!!! بی توجه به شهروز زیر لب
نالید:بچه ام زنده است؟ شهروز از شنیدن فعل ملکیتی که می گل به کار برد..خون تو رگهاش دوید..پس قبول داره
بچه ی اون هم هست!!!اما خیلی زود تمام رفتارها و تصمیمات می گل تو دوران بارداریش مثل فیلم جلوی چشمهاش
رژه رفت. *دل رحم نشو...بزار بره تشنه برگرده..باز بهش بها بدی میشه همونی که بود!!بزار بدونه کولی الکی
نمیدی!!! اما خاله ایران خیلی زود جوابش رو داد -بله که زنده است..حالشم خوبه...فقط مراقبت میخواد! -میشه
ببینمش...؟؟ اینبار شهروز پیش دستی کرد..نه...ممنوع الملاقاته!!! حالا نوبت شهروز بود بدجنس و خودخواه
بشه!!!دیگه صبرش تموم شده بود..می گل لحظه آخر وقتی گفت به من دست نزن تیر خلاص رو زد...این روزهای
romangram.com | @romangram_com