#می_گل(جلد_دوم)_پارت_140
چی باید صداش بزنیم؟؟؟ -این بچه ی منه؟ -بله...رو دستبندش رو بخونید....نوشته می گل ضیایی!! -اما اینکه خیلی
کوچولوئه!!!اصلا شبیه بچه نیست!! -اگر میخواید عیب و ایراد روش بزارید بریم..من اجازه نمیدم اینجا به هیچکودوم
از این فسقلیا توهین بشه! شهروز سری چرخوند و به بقیه قفسهای شیشه ای نگاه کرد....دوباره به پسر خودش که
مامی پاش از خودش بزرگتر بود نگاه کرد و گفت:دوستش دارم...میشه بغلش کنم؟ پرستار عجولانه جواب
داد:نه!!نه!!!اصلا از تو این دستگاه نباید در بیاد.. -پس چطوری شیر بخوره؟ -ما با سرنگ بهش میدیم!! -یعنی تزریق
میکنید؟؟ پرستار خنده ای کرد و در حالی که شهروز رو به بیرون از اتاق هدایت میکرد گفت:نه!!!با سرنگ میریزیم
تو دهنش...شما نگران نباش..ما میدونیم چیکار کنیم.. شهروز لحظه ای ایستاد و باز به سمت پسرش برگشت:این
لوله ها چیه بهش؟؟؟مشکلی نداره؟؟ پرستار باز شهروز رو به حرکت در اورد...حالا رسیدن به همون اتاقی که
لباسهارو عوض کرده بودن! -نه..سالم سالمه..فقط باید رشد تکاملیش رو انجام بده!!!من قول میدم پسر شما از همه
لحاظ سالم باشه...فقط نارسه!! شهروز بدون هیچ حرف دیگه ای وارد اتاق شد لباسش رو عوض کرد و غوطه ور در
افکارش به سمت اتاق رفت!در رو که باز کرد خاله ایران رو دید که رو کاناپه جلوی در نشسته بود...برای مراعات
حال می گل آروم سلام کرد و با دست از خاله خواست بلند نشه...با ورود به اتاق متوجه آرمان شد که هنوز پاش تو
گچ بود و روی صندلی دیگه ای نشسته بود. -زحمت کشیدید...راضی نبودم!! خاله:این حرفها چیه؟؟؟باید زودتر زنگ
میزدی بیام...ناراحت شدم بهم نگفتی -خیلی یهویی شد... -رفته بودی بچه رو ببینی؟؟؟خوب بود؟ شهروز کمی به
خودش لرزید..انگار از دیدن اون جنین بی جون و بی قیافه مشمئز شد -اصلا شکل بچه نبود خاله!! آرمان:پس شکل
خودته!!! شهروز با این شوخی لبخند تلخی زد...کاش شکل می گل بشه..که اگر می گل ترکش کرد همیشه یه نمونه
زنده اش جلوی چشمهاش باشه!!! اومد حرفی بزنه که بعد از چند تقه , در باز شد و خاطره وارد شد لبخند پرمعنی
romangram.com | @romangram_com