#می_گل(جلد_دوم)_پارت_134
ترسناک اتاق می گل رو ترک کرد! یک هفته از عید گذشته بود....می گل به هر دری زده بود کسی رو برای این کار 1
پیدا نکرده بود...شهروز هم میدونست این کار شدنی نیست..فقط برای اینکه برادریش رو به می گل ثابت کنه و بعدا
بتونه بگه من از خواسته ام گذشتم این پیشنهاد رو داد....ولی می گل با قبول کردنش هم وجهه ی خودش رو پیش
شهروز خراب کرد...هم اعتماد شهروز بهش کمتر شد!! از اون روز لج کرده بود و استراحت نمیکرد...رفتارش با
شهروز سرد شده بود.....وقتی یادش میافتاد همه الان دارن تو دانشگاه درس میخونن و اون نشسته تو خونه حرص
میخورد...شهروز ازش خواسته بود با هم برن برای دیزاین اتاق بچه و با دیزاینر همیشگی شهروز قرارداد ببندن..اما
می گل لجبازانه گفته بود نمیاد و در برابر سوال شهروز که پرسیده بود دوست داره اتاقش رو چه رنگی کنن گفته
بود برام فرقی نداره...کلا همه چیز رو خراب کرده بود....هم خودش ر هم رابطه اشون رو هم عشق و ارج و قربی که
پیش شهروز داشت رو!!! این روزها شهروز حسابی در گیر ساخت یه آهنگ بود تا با صدای خودش بخونه و وقتی
بچه به دنیا اومد به می گل هدیه اش کنه.....اما می گل بر خلاف شهروز که حسابی حالش از موندن این بچه خوب
بود..حال خوبی نداشت..خونریزیهای زیاد و دردهای پی در پی که به هیچ کس حتی خاله ایران که دیگه تقریبا روزی
1بار زنگ میزد و حالش و میپرسید نمیگفت...حتی اینقدر خوب و راحت بر خورد میکرد که خاله فکر کرده بود
رابطه ی می گل و شهروز خیلی هم خوب و نرماله! اما اون روز فرق داشت..درد امونش رو بریده بود..از در
دستشویی بیرون اومد دیدن اون همه خون حالش رو بد کرده بود همونجا کنار در نشست وپاهاش رو توی شکمش
جمع کرد...عرق سرد کرده بود...احساس بی حالی و رخوت داشت...حس میکرد الان بچه اش بیرون میاد..همونطور
که به خودش میپیچید بی بی وارد خونه شد..صدای در امیدی تو دلش انداخت..حس میکرد میمیره و کسی نیست
نجاتش بده..با دیدن بی بی دستش رو دراز کرد و ناله کرد..بی بی!! و از هوش رفت...! -اوا خاک بر سرم...چی شدی
romangram.com | @romangram_com