#می_گل(جلد_دوم)_پارت_133

نمیتونی تو بیمارستان زایمان کنی؟ -نه... -نه و زهر مار.....دیگه اینجا زنگ نمیزنیا...شوهر بی غیرتت قبول کرده
بچه 6ماهه رو از بین ببری؟؟اون بچه به دنیا بیاد با مراقب ویژه زنده میمونه..گفتن خلاف میکنیم..نگفتن از سنگیم
که!!!بچه ات تکون نمیخوره؟؟؟تو مادری؟؟... می گل اجازه نداد ادامه بده دکمه قطع تماس رو فشرد و گوشی رو
پرت کرد سمت دیوار! -عوضی آشغال..هر چی از دهنش در اومد گفت...پولش رو میدم خب! شهروز به سمتش اومد
می گل رو بین بازوهاش گرفت...سعی کرد از هق هق گریه اش با محبت کردنش کم کنه..در حالی که خنده ی رو
لبش رو نمیتونست کنترل کنه گفت:عزیزم..گریه نکن....اشکال نداره...حتما خدا نمیخواد!!! با ضربه ای که نوزاد
کوچولو به شکم مادرش زد و این ضربه رو شهروز به خاطر تماسش با شکم می گل هم حس کرد شهروز لبخندش
پهنتر شد و گفت:ببین...چه خوشحاله....خب اونم دوست نداره بمیره...جون داره...میخواد زندگی کنه! می گل یکباره
خودش رو از بین دستهای شهروز بیرون کشید و با عصبانیت گفت:تو که میدونم خیلی هم خوشحال شدی....اما من
یه چیزی بهت بگم..من دیگه استراحت نمیکنم..همه جا هم میرم....اگر بگی استراحت کن من میدونم و تو!!! شهروز
ناباورانه نگاهش کرد و جواب داد:باشه....استراحت نکن...!! می گل پشت چشمی برای شهروز نازک کرد و به سمت
اتاش رفت.!! -نهار چی داریم خانومی؟؟ می گل که حالا به در اتاقش رسیده بود داد زد..هیچی...!!!شهروز با بیرون
دادن نفسش عصبانیتش رو کنترل کرد و به سمت اتاق می گل رفت...تقه ی کوچیکی به در زد و منتظر جواب
نموند...در رو باز کرد وارد اتاق شد!-من که شماره رو بهت دادم..خود زنه قبول نکرد..به من چه؟؟چرا با من
اینطوری رفتار میکنی؟ -اگر میخواستی یه شماره دیگه!!! یکی دیگه رو پیدا میکردی!!! -معلومه که نمیخوام...خودتم
میدونی من از ته دل راضی نیستم..اما میگم اگر تو نمیخوای من رو خواسته ام پا میزارم... -یعنی خودم برم یکی و
پیدا کنم میزاری؟؟؟ -آره..میزارم..!! -زیرش نزنیا... شهروز دندونهاش ررو روی هم فشار داد و بعد از یه چشم غره

romangram.com | @romangram_com