#می_گل(جلد_دوم)_پارت_129
بشورم! رفت و وسط راه بغضش رو رها کرد..... *شهروز گند زدی....لنگه مادرشه..بی عاطفه و بی احساس...یعنی
دلش میاد؟؟؟بچه امون و میخواد از بین ببره و اینقدر شاده؟؟؟خدا لعنتت کنه شهروز...خدا لعنتت کنه با این
انتخابت...کاش همون دفعه اول که این لفظ و اومد قبول میکردی! صورتش رو شست..اشکهاش با اب مخلوط شد و
گم شد اما دردش با هیچی گم نمیشد...کاش میتونست از می گل بخواد از تصمیمش منصرف بشه.... تو ایینه به
خودش پوزخند زد... *زهی خیال باطل! وارد آشپزخونه شد..می گل از سرخی چشمهاش فهمید گریه کرده اما به
روی خودش نیاورد..اگر حرفی میزد باز شهروز از تصمیمش منصرف میشد! -برات نیمرو زدم... *کوفت بخورم
خوشمزه تره! -چرا هیچی نمیگی شهروز؟؟؟از چیزی ناراحتی؟ شهروز سرش رو بالا آورد..به صورت عشقش نگاه
کرد *آره..هنوز عشقمه....دوستش دارم..وگرنه از بچه ام نمیگذشتم....میخوامش..من که این همه گناه کردم..این
هم روش!! -نه عزیزم....دیشب دیر خوابیدم یه کم کسلم!! -دیر نخوابیدی..بد خوابیدی!!!از امشب پیش هم
میخوابیم..دوست داری؟ شهروز اینبار با چشمهای گشاد شده نگاهش میکرد....این می گل بود؟؟؟تا به حال اینطوری
ندیده بودتش..حتی قبل از بارداری هم یه کم حیا داشت...حالا این چه پیشنهادی بود؟؟هرچند خودشم دیشب همین
پیشنهاد رو داده بود..اما می گل از این پیشنهادها نداده بود تا به حال.. -چیه؟؟؟تعجب کردی؟؟؟خودتم دیشب
همین و گفتی! -اوهوم!!!همین و گفتم..!!! -یعنی باید تا آخر زندگیمون همون می گل خجالتی میموندم؟؟؟خب منم
دلم برات تنگ شده..!!!مگه من آدم نیستم؟؟؟ -اگر دلت تنگ شده چرا ازم دوری میکردی؟ -چون تو اینطوری
میخواستی! -من نمیخواستم رفتار تو باعث شده بود! -ول کن شهروز...نمیخوام بحث کنم!!!امروزمون و خراب
نکن..اصلا دوتاییمون مقصریم..حالا دوست نداری باشه باز تو اتاقت نمیخوابم! شهروز سکوت کرد..می گل داشت
بابت این جنایت بهش باج میداد..بچه که نبود...میفهمید! -این سکوت یعنی نخوابم یا بخوابم؟ -می گل..اگر این بچه
romangram.com | @romangram_com