#می_گل(جلد_دوم)_پارت_128
روی هم فشرد....می گل چش شده بود؟؟؟میخواست شهروز به چی اعتراف کنه؟چرا نمیفهمید این اعتراف رابطه
اشون و تیره میکنه؟؟؟برگشت و با دلخوری نگاهش کرد! -اگر هم این اتفاق افتاده..خودشون مشکلشون رو حل
کردن...من کاره ای نبودم! -یعنی الان این مشکل منه؟؟؟یعنی خودم باید مشکلم رو حل کنم؟؟به تنهایی؟؟؟من از
باد هوا حامله شدم! شهروز اومد داد بزنه و بگه..نه از من حامله شدی؟؟ولی مگه به زور بوده؟؟؟اما خودش رو کنترل 8
کرد! -نه عزیزم...مشکل منم هست..باشه...پیگیری میکنم !!! صبح شهروز وقتی چشمهاش رو باز کرد می گل تو اتاق
نبود...به ساعت نگاهی انداخت..ساعت 12و نیم بود..کش و قوسی به بدنش داد و از زیر پتوش بیرون اومد..تخت
می گل مرتب بود..یه لحظه دلش ریخت..نکنه رفته باشه!! *نه بابا برای چی بره؟؟من که قبول کردم هر کاری
میخواد بکنه!!! از اتاق بیرون رفت..پشتش در اثر تماس بدنش با فرش کمی میسوخت ..در حالی که با کف دست
پشتش رو ماساژ میداد قبل از اینکه دست و صورتش رو بشوره به دنبال می گل وارد هال شد...با صداهایی که از تو
آشپزخونه میومد متوجه شد می گل اونجاست *مثلا استراحت مطلقه..پاشده راه افتاده! اما با دیدن می گل شوکه
ایستاد!!! می گل برخلاف این چند وقت با آرایش و لباسهای مرتب و لبی خندون مشغول چیدن میز برای یه صبحانه
مفصل بود! -تو مگه استراحت نیستی؟ می گل با خنده به سمتش اومد..دستش رو دور کمر شهروز قلاب
کرد.....شکم برامدش نمیذاشت خیلی بهش نزدیک بشه...مثل همیشه پاهاش رو کمی بلند کرد و بوسه کوتاهی رو
لبهای شهروز زد! -دیگه چه فرقی میکنه عزیزم! شهروز احساس کرد همین الان با مشت تو صورت می گل میزنه...
*مادر هم اینقدر بی احساس؟ اما باز خودش رو کنترل کرد...می گل لبهاش رو بوسیده بود..بهش گفته بود عزیزم...
*من تشنه این چیزام؟؟؟من که سالهاس این رفتارهارو دارم مبینم و این لفظهارو میشنوم....!!! صدای می گل افکارش
رو پاره کرد. -چرا نمیشینی؟؟؟نمیخوای یه صبحانه مفصل بعد از چند وقت با هم بخوریم؟ -میرم دست و صورتم رو
romangram.com | @romangram_com