#می_گل(جلد_دوم)_پارت_127
دیوونه میشد. -اگر قراره این کار رو بکنم زخم زبون بشنوم نمیخوام....! -نه عزیزم..چه زخم زبونی؟ تن صداش از
شدت ناراحتی تغییر کرده بود!!اما چاره ای نداشت....اگر ذره ای از عشقش به می گل کم شده بود حتی پیشنهاد هم
نمیداد..اما خودشم نمیدونست چرا با وجود این همه بد رفتاریهای می گل هنوز اینقدر دوستش داره! شهروز-فردا
وقت دکتر داریم..به خانوم دکتر میگیم.... -به خانوم دکتر؟؟؟اون موقع که هنوز بچه نبود مخالفت کرد.میخوای حالا
این کار رو بکنه؟ *پس خودشم میدونه دیگه به موجودی که تو شکمشه میگن بچه...!!! -پس چیکار کنیم؟ خودشم
جواب خودش رو میدونست..اما ترجیح داد خودش رو بزنه به خنگی! -خانوم دکتر این کار رو نمیکنه...باید بریم غیر
قانونی از اینا که تو خونه بچه میندازن!!! شهروز ناباورانه به سمتش برگشت -چی داری میگی؟؟؟من تورو ور دارم
ببرم این جور جاها؟؟ -پس همش حرف الکی بود! شهروز دستهاش رو روی لبش کشید....نفسش رو با صدا بیرون
داد... -نه..الکی نبود..باشه پیدا کن....میریم!! می گل لبخند رو لبش نشست..انگار نه انگار همین چند دقیقه پیش فکر
کرد بچه اش و میپرسته..چی شد اون همه احساس؟؟؟شاید همش ساختگی بود برای اینکه خودش رو آروم
کنه!!!برای اینکه با این بچه کنار بیاد..اما حقیقتش این بود که تا نظر مثبت شهروز رو در مورد از بین بردن بچه شنید
همه ی اون حسها از بین رفت! -من جایی رو نمیشناسم..تو خودت یه جا رو بگو!!! -منم نمیشناسم دروغ گفت تا حالا
0بار درگیر این موضوع شده بود..اما هر بار همه کارها با خود دختره بود...فقط هزینه اش پای شهروز بود..حتی
همراهیشون هم نکرده بود..حالا باید با می گل میرفت..باید..حتما میرفت..می گل رو تنها نمیذاشت..خیلی راحت
میتونست زنگ بزنه و از همون دخترها ادرس و شماره بگیره....اما این کار رو نمیکرد....اگر می گل این بچه رو
نمیخواست باید خودش دنبال همه کارهاش میرفت....شهروز هیچ اقدامی نمیکرد..فقط موافقتش رو اعلام
کرد..همین!!!-چرا دروغ میگی؟-دروغ نمیگم!! -یعنی تا حالا هیچ دختری از تو حامله نشده؟؟؟ شهروز چشمهاش رو
romangram.com | @romangram_com