#می_گل(جلد_دوم)_پارت_126

کرده بود و حالا هر دو کنار هم توی ماشین در سکوت منتظر بودن که صدای تلفن آرمان بلند شد! خاطره نا خوداگاه
گوشهاش تیز شد!!!اما وقتی متوجه شد پشت خط شهروزه باز نگاهش رو به خیابون دوخت...برای خودش هم جالب
بود..انگار یه حسی قلقلکش میداد...!!! -بله؟ -سلام چلاق! آرمان برگشت سمت خاطره...روش به سمت خیابون بود
اما گوشهاش میشنید..کر که نبود..پس نباید با شهروز بد حرف میزد. -خوبم ممنون. -کی حالت و پرسید؟حالا
چطوری؟؟ -گچ گرفتم!!!... -ااا...پس خونه نشین شدی؟؟الان کجایی؟؟؟خاله فهمید؟ -نه..با خاطره..کمی مکث کرد 7
باید میگفت خاطره خانوم؟؟یا خاطره جان؟؟یا....هر چی که بود ترجیح داد بدون پسوند رهاش کنه و ادامه داد....تو
ماشین نشستیم...منتظرم آژانس بیاد. -میخوای بیام دنبالت؟؟کودوم بیمارستانی؟ -دم در خونشونیم. -
آفرین...آفرین..با پای سالم از این کارها بلد نبودی..حالا با پای چلاق...کار دستش ندی. آرمان لبخندی زد و
گفت:باهات تماس میگیرم..می گل خوبه؟ آرمان به سمت می گل چرخید..می گل پتو رو کشیده بود روش و ظاهرا
خوابیده بود! -خوبه..خوابه!! -خیلی خب..مراقب خودتون باشید...شب خوش -شب تو هم خوش! شهروز گوشی رو
قطع کرد و به سمت می گل چرخید.. -خوابیدی؟؟؟داشتم میومدم دنبالت آرمان داشت دنبالم میومد افتاد تو چاله
پاش شکسته...با خاطره رفتن گچ گرفتن! -جدی گفتی بندازمش؟ *پس نظرش مثبته!میخواد این کار رو بکنه. ..نا
خودآگاه بغض به گلوش چنگ زد...احساس خفگی میکرد..میخواست بچه اش و بکشه...عشقش میخواست بچه اش
و بکشه...بین عشقش و ثمره ی عشقش کودوم و باید انتخاب میکرد؟؟؟بچه رو که ندیده بود...اما می گل و دیده
بود..لمسش کرده بود..حسش کرده بود!!می گل میموند بهتر بود..هر چند با این نتیجه حالش بدتر شد..اما باید
بالاخره با خودش کنار میومد..شایدم می گل از موضعش کوتاه میومد! -آره...نمیخوایش بهتره دنیا نیاد..! میدونست
کلامش نیش داره...اما دست خودش نبود....حالش بد بود..از فکر نبود این بچه ای که بهش دل بسته بود داشت

romangram.com | @romangram_com