#می_گل(جلد_دوم)_پارت_125
آرمان معاینه کرد و پای ارمان رو گچ گرفت و خیلی سریع از اتاق بیرون رفت...با بیرون اومدن دکتر خاطره برای
جلوگیری از هر برخورد و سوالی سریع داخل اتاق رفت..فعلا همین آرمان بهترین راه بود برای در رفتن از این دکتر
جوان و هیز! آرمان به سختی خودش رو از روی تخت پایین کشید..خاطره دو دل از اینکه پیشنهاد کمک بده زیر لب
گفت:میخواید کمکتون کنم. -نخیر....خودم میتونم بیام.!!! -اجازه بدید برم براتون عصا بگیرم....اینطوری که نمیتونید
راه برید. آرمان که تا جلوی در اتاق رو به زحمت اومده بود سری از روی تاسف تکون داد و گفت:ببخشید تورو
خدا....فقط باعث زحمت....خاطره که این جواب رو پای مثبت بودن نظر آرمان گذاشت به سمت داروخانه دوید و با
دو تا عصا بگشت..چند دقیه بعد باز آرمان در کنار خاطره نشسته بود..هنوز مسیر زیادی رو طی نکرده بودن که
آرمان گفت:شما شب بر میگردید باشگاه؟ -نه بابا...میرم خونه!!! -ببخشید امشبتون رو هم خراب کردم. -این چه
حرفیه..امیدوارم کاری که کردم رابطه ی شهروز و می گل رو هم درست کرده باشه! -منم امیدوارم! چند دقیقه به
سکوت گذشت و دوباره آرمان سکوت رو شکست. -میشه یه خواهشی بکنم؟ -خواهش میکنم...بفرمایید! -میشه
برید خونه خودتون از اونجا یه آژانس برای من بگیرید؟ -چرا؟؟میرسونمتون..اینطوری بده! -اصلا هم بد
نیست...چون اگر من و برسونید باید بمونید..من اجازه نمیدم این موقع شب شما تنها برگردید! خاطره از شنیدن این
حرف داغ شد....اون از غیرتی بازیش در برابردکتر ستوده..این هم از تعصبش و غیرتش برای تنها بودن خاطره تو
شب..اینها چه معنی داشت..اما خودش رو خیلی زود قانع کرد.*بابا پسر محترم و خانواده داریه...هر کس دیگه ای
هم بود همین کار رو میکرد..بی خود به خودت نگیر! -آخه... -باز که میگید آخه...من حرفی ندارم..به شرطی که
بمونید خونه ی ما..من مادرمم هست نگران نباشید.. خاطره خنده ای کرد و گفت:نه بابا..باشه پس بریم خونه ما من
زنگ میزنم آژانس!!! جلوی در منتظر آژانس نشسته بودن.....آرمان دعوت خاطره رو برای رفتن به داخل خونه رد
romangram.com | @romangram_com