#می_گل(جلد_دوم)_پارت_124

قرار داد که بی اختیار از دهنش این موضوع پریده بود..هر چند این چیزی نبود که بشه پنهونش کرد!! -بی خیال! -
ای بابا..مشکوک شدیدا!!! -بعدا میفهمی..خودش بخواد بهت میگه! -نکنه داره بابا میشه! به هر حال اسم استراحت
مطلق ذهن هر ادم معمولی رو بیشتر از همه به سمت بارداری میکشوند..این که خاطره بود!پزشک هم بود....تقریبا
به حدسی که زد مطمئن بود! خوشبختانه به رادیولوژی رسیدن و بالاجبار بحث تموم شد و سوال خاطره بی جواب
موند! بعد از رادیولوژی و آماده شدن عکس و تایید شکستگی مچ پا توسط خاطره هر دو توی اتاق نشسته بودن و
منتظر دکتر تا بیاد و پای آرمان رو گچ بگیره! هر دو سکوت کرده بودن....آرمان میترسید سر صحبت و باز کنه و 6
مجبور بشه جواب سوال خاطره رو بده و خاطره فکر میکرد که شهروز بابا بشه چه شکلی میشه..براش جالب بود با
اینکه یه زمانی عاشق شهروز بود الان خیلی هم خوشحاله که شهروز بابا بشه...فقط یه چیزی آزارش میداد اون هم
اینکه پس چرا امروز می گل نیومده بود...اصلا دلش نمیخواست با هم اختلافی داشته باشن.....شاید این هم دلیل این
بود که واقعا عاشق بود..اصلا دوست نداشت شهروز و ناراحت ببینه!!! اینقدر تو فکر بود که چه اتفاقی بین می گل و
شهروز افتاده که متوجه نگاه خیره آرمان که حسابی موشکافیش میکرد نشد! با ورود دکتر جوان خاطره از فکر و
آرمان از به اصطلاح دید زدن خاطره فارغ شد...اما لحن دکتر که خاطره رو خطاب قرار داد آرمان رو حسابی عصبانی
کرد! دکتر:به..سلام خانوم خوشگله...چه عجب..یاد من افتادی!! خاطره چهره در هم کشید..از این دکتر اصلا خوشش
نمیومد!هیز و پررو... خاطره:مریض دارید. -میدونم عزیزم...اما اصلا توقع نداشتم تورو ببینم..چی شده یاد من
کردی؟؟؟ اما به جای خاطره صدای آرمان بلند شد که با عصبانیت و تعصب خاصی گفت:برو بیرون خاطره..کاری
باهات ندارم فعلا! خاطره متعجب تر از دکتر از لحن خودمونی آرمان بی هیچ حرفی بیرون رفت....دکتر جوان هم از
ترس اینکه مبادا سوتی داده باشه و آرمان نامزد یا دوست پسر خاطره باشه بدون هیچ حرفی زیر نگاههای سنگین

romangram.com | @romangram_com