#می_گل(جلد_دوم)_پارت_121

دیوونه!! -تو فکر کن من لوس مسخره...من فکر میکنم عاشق! می گل پوزخند صدا داری زد تا شهروز بشنوه و در
ادامه به مسخره کلمه عاشق رو تکرار کرد! شهروز زیر پتو خزید..روی فرش کوچک تو اتاق...حتی پاهش از فرش
بیرون زده بود....اما براش مهم نبود باید سهل انگاریهای این چند وقت رو جبران میکرد! -می گل!!! می گل سکوت
کرد....هنوز دلش گرفته بود...خیلی هم گرفته بود..اینقدری که دلش میخواست همون موقع میذاشت و
میرفت....شهروز نباید تنهاش میذاشت! -می گل!!!میدونم بیداری! وقتی سکوت می گل رو دید شروع کرد صحبت
کردن...با خودش گفت یا بیداره و میشنوه...یا خوابه و من خودم و خالی میکنم! -ببخشید می گل...میدونم تو این
یکی دو ماه خیلی تنهات گذاشتم...چیکار کنم؟؟؟عاشق شدم...اما بلد نیستم با عشقم باید چطوری رفتار کنم...هنوز
تو حال و هوایی که دخترها بهم نزدیک میشدن و من مغرور و مغرور تر میشدم موندم ...اما امروز از کارم خودمم
ناراحت شدم...من نباید تورو تنها بزارم...آخه کودوم ادم عاقلی یه زن باردار رو تنها میزاره تو خونه؟هنو...می گل
حرفش رو با عصبانیت قطع کرد:پس بازم برای بچه ات برگشتی! -می گل...تورو خدا اینقدر تلخ نباش!!!من به خاطر
تو اومدم!!! -اما اگر حا مله نبودم نمیومدی! -چرا میومدم هر چند خودش هم به حرفی که زد مطمئن نبود..اما فعلا
باید اینطوری جواب میداد! -عمرا....نمیومدی...من میشناسمت....همش به خاطر این بچه است.....اگر نبود تا الان مثل
بقیه شوتم کرده بودی بیرون! با اینکه می گل فکر میکرد شهروز الان داد میزنه و عصبانی میشه اما لحن صلح طلبانه
شهروز توجهش رو جلب کرد! -هنوزم ازش بدت میاد؟ -از کی؟ -از بچه! می گل دستش رو روی شکمش
گذاشت....نفسش گرفت...نه..این بچه همه چیزش بود..همه چیزش!!دوستش داشت...میپرستیدش!اما برای اینکه
شهروز و اذیت کنه گفت:خیلی بی موقع اومد..شاید اگر چند سال دیگه میومد دوستش داشتم! -میخوای بندازیش؟ با
این پیشنهاد می گل نا خودآگاه نشست! شهروز به سمتش چرخید و گفت:یواش تر الان... ادامه ی حرفش رو

romangram.com | @romangram_com