#می_گل(جلد_دوم)_پارت_119
وابسته نشده بودم..ببین داری میای تو چه دنیایی...بد بخت بیچاره نه مادر درست حسابی داری نه بابای درست و
حسابی...چرا چسبیدی به این دنیا..اینجا جز بدی هیچی نداره...هر کی بهت خوبی کنه دلیل داره...کسی برای کسی
دل نمیسوزونه!ببین من چه تنهام..تازه من یکی و دارم ادعا داشت دوستم داره...ببین..رفته پی خوش گذرونیش..به
خاطر من...نه!!به خاطر تو هم خونه نمونده...قطره اشکش روی شکمش فرود اومد...حالا دیگه پسر کوچولوش گوشه
ای کز کرده بود و آروم شده بود..انگار حرفهای مادرش و فهمیده بود...شایدم رفته بود تو فکر...!!! با باز شدن در می
گل با چشمهای پر از اشک به در چشم دوخت..روی صندلی پیانو دقیقا روبروی در ورودی نشسته بود..با دیدن
شهروز با عصبانیت از جاش بلند شد و به سمت اتاقش رفت! -می گل...عزیزم!!! با شنیدن عزیزم می گل یه لحظه
ایستاد..اما پاهاش ایستاد..اشکش بیشتر سرازیر شد....باز به سمت اتاقش رفت!صدای شهروز رو میشنید که به
دنبالش میومد و صداش میزد! -می گل جان...عزیزم....صبر کن..ببینم چته؟؟من معذرت میخوام! می گل قبل از
اینکه در اتاقش رو ببنده داد زد:به من نگو عزیزم..من عزیز هیچ کس نیستم...! و در رو کوبید به هم! شهروز پشت
در رفت و تقه ای به در زد...می گل سعی میکرد آروم گریه کنه!سعی کرد صدای شکستنش و شهروز نشنوه..هر
چند برای شهروز هیچ وقت نمیشکست! باز شهروز تقه ای به در زد!در قفل نبود اما نمیخواست همینطوری وارد اتاق
بشه! -می گلم....بیام تو؟؟کارت دارم!! می گل زمزمه کرد:از همون پشت در بگو!اما شهروز چیزی نشنید ...باز به در
زد! -خانومی...در و باز کنم؟؟میدونم ناراحتی..من نباید تنهات میزاشتم..حالا بیام تو؟؟؟یا خودت میای بیرون؟ -
میخوام بخوابم! -خیلی خوبه... این و گفت و در و باز کرد..می گل روی تختش به پهلو خوابیده بود و زانوهاش رو
جمع کرده بود تو شکمش!با باز شدن در به سمت در برگشت -برای چی در و باز کردی؟ -بریم بخوابیم دیگه! -
چراغ رو خاموش کن! شهروز بی توجه به حرف می گل به سمت تخت رفت..دستهاش رو زیر بدن می گل به قصد
romangram.com | @romangram_com