#می_گل(جلد_دوم)_پارت_115
تنهاس..من یه جوری میرم! -لوس نکن خودت رو....چجوری میری؟ به سمت جمع میرفتن تا خدا حافظی کنن که
خاطره با دیدن چهره سفید شده آرمان پرسید:چیزی شده؟حالتون بده؟ -نه خوبم خاطره بر حسب رشته تحصیلیش
به سمتشون اومد و آروم طوری که دیگران نشنون گفت:خیلی خوردید؟؟؟حالتون بده؟ شهروز از این استنباط خنده
اش گرفت اما آرمان بیچاره که درد امونش رو بریده بود گفت:نه بابا..چی خوردم؟ شهروز:پاش پیچ خورده فکر
کنم! خاطره دولا شد و به پای آرمان که کمی از زمین بالا نگهش داشته بود نگاه کرد و گفت:پاتون؟؟؟ بعد دلا شد و
گفت بزارید ببینم!! آرمان دستپاچه گفت:نه!!نمیخواد!! خاطره بی توجه به این اعتراض شلوار گرمکن آرمان رو بالا
زد..جورابش رو کمی پایین کشید و متعجبانه گفت:وووووااااای!!چه ورمی کرده..بشینید!!! شهروز با این تجویز آرمان
و به سمت نزدیکترین صندلی برد...بقیه هم دورشون جمع شده بودن! خاطره تلاش کرد کفش آرمان رو در
بیاره.آرمان هم از این تلاش نفسش بند اومده بود..دردش خیلی زیاد بود. شهروز:چیکار میکنی؟؟؟کشتیش -
کفشش رو در بیارم ببریمش بیمارستان! شهرز دولا شد و گفت:خودم در میارم الان از بوش همتون پر پر میشید!
همه یکصدا خندیدن...خود آرمان هم همراهیشون کرد و معترضانه گفت:کی گفته؟؟عمرا!! کفش با موفقیت در اومد!
شهروز:حالا پاشو بریم! آرمان سعی کرد بلند بشه خاطره:رو پاتون راه نرید!فکر کنم مو برداشته باشه! آرمان رو به
جمع عذر خواهی کرد که بزمشون رو به هم ریخته!و همه یکصدا براش آرزوی بهبودی کردن...خاطره بر حسب
وظیفه ای که خودش برای خودش تعریف کرده بود ترجیح داد تا دم ماشین همراهشون باشه و ناخودآگاه شنید که
آرمان به شهروز گفت:من و بزار بیمارستان برو خونه می گل تنهاس...من با آژانس بر میگردم شهروز سکوت
کرد..این یعنی حرف زیادی نزن..اما صدای خاطره باعث شد به سمتش برگرده! -شهروز من میبرمشون...تو برو
خونه..!! این و گفت و دوید سمت رستوران! نیم ساعت بعد شهروز به تنهای به سمت خونه میرفت و آرمان که بعد از
romangram.com | @romangram_com