#می_گل(جلد_دوم)_پارت_114
هیجانات دوران جوونیه! -یعنی چی؟؟؟کم با ترگل هیجان داشته؟ -اون هیجان نبوده..ترس بوده...می گل دنبال
شیطنتهای جوونیه..همون چیزایی که ما گذروندیم -مثلا؟ -مثلا قرار گذاشتنهای مسخره...مهمونی....کوه
رفتن...چمیدونم از این چیزا -خب اینهارو که همه رو با تو میتونه داشته باشه! شهروز نگاه گذرایی به آرمان
کرد...بعد روش رو به آرومی ازش گرفت و گفت:من اینهارو میدونم..اونه که نمیدونه...آرمان می گل خودش رو گم
کرده..باید بره تنها باشه تا پیدا کنه! -من میترسم براش بد بشه.. -اون دیگه با خودشه..من باید از اون منجلاب
نجاتش میدادم..دادم...حالا این وسط یه گندی هم زدم....اگر ببینم این مورد اذیتش میکنه پای اون هم می
ایستم...هر طور شده از پزشکی قانونی نامه میگیرم...حلش میکنم..نمیزارم عشقم زندگیش رو تباه کنه...وقتی من و
نمیخواد هیچ اجباری نیست! باز بغضش گرفت...صداش دو رگه شد...صدای ساز و همراهی بچه ها رو از دور
میشنید!یاد روز اب بازی افتاد..اینکه می گل چقدر خوشحال بود..شایدم حق داشت...خیلی زود مادر شده بود...حق
داشت امشب نیاد...میومد چیکار؟با یه شکم گنده!!!یه لحظه فکر کرد الان تنها چیکار میکنه؟نکنه بترسه؟؟با بچه ای
که تو شکمشه! سیگارش رو زیر پاش له کرد..عجولانه به سمت آرمان برگشت...من باید برم -چت شد؟ -می گل 1
تنهاست! -دیوونه شدی؟؟؟مستی شهروز وایستا!! دنبال شهروز که با عجله به سمت ماشینش میرفت دوید..اما بین
راه پاش تو چاله ای که تو تاریکی پنهان شده بود گیر کرد و در حالی که پخش زمین شد داد زد:تو روحت پام پیچ
خورد! بلافاصله از حرفش پشیمون شد....با شهروز اینجوری حرف زدن اون هم تو جمع خطرناک بود...اما خدارو
شکر صدای بچه ها اجازه نداده بود کسی بشنوه آرمان چی گفته. شهروز برگشت بالا سر آرمان و گفت:دستت و بده
به من... آرمان اینکار رو کرد..اما تا روی پاش ایستاد عرق سرد روی پیشونیش نشست! -درد داری؟ -وای
شهروز..هیچی نگو! -ای بابا...بیا بریم دکتر. دنبال این حرف دستش رو زیر بازوی آرمان قلاب کرد! -تو برو می گل
romangram.com | @romangram_com